سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و ابو جعفر محمد بن على باقر از او ( ع ) حکایت کرد که فرمود : ] دو چیز در زمین مایه أمان از عذاب خدا بود ، یکى از آن دو برداشته شد پس دیگرى را بگیرید و بدان چنگ زنید : امّا امانى که برداشته شد رسول خدا ( ص ) بود . و امّا امانى که مانده است آمرزش خواستن است . خداى تعالى فرماید « و خدا آنان را عذاب نمى‏کند حالى که تو در میان آنانى و خدا عذابشان نمى‏کند حالى که آمرزش مى‏خواهند » [ و این از نیکوتر لطایف معنى را برون آوردن است و ظرافت سخن را آشکار کردن . ] [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :16
بازدید دیروز :16
کل بازدید :83496
تعداد کل یاداشته ها : 33
103/9/1
3:41 ع

حضرت عباس (ع) در کربلا
حضرت عباس(ع) وقتی دید بیشتر یاران امام به شهادت رسیدند به برادرانش(عثمان، جعفر و عبدالله) فرمود: پیش از من به میدان بروید و فدا شوید تا من شهادت و اخلاص شما را نسبت به خدا و رسولش(ص) بچشم ببینم. همگی به نوبت اطاعت کردند و بعد از اذن از امام به میدان رفتند و به شهادت رسیدند. وقتی حضرت ابوالفضل(ع) خودش را تنها می بیند جلو می آید و عرض می کند: مولا، به من اجازه دهید من هم بروم. امام گریه سختی نمودند و فرمودند: تو علمدار من هستی. حضرت عباس(ع) عرض کرد: دیگر طاقت ندارم، سینه ام تنگ شده و از زندگانی دنیا بیزارم، می خواهم از این گروه منافق خونخواهی کنم. مولا فرمودند: حال که می خواهی بروی، برو مقداری آب برای فرزندان بیاور.
قبلا به حضرت عباس(ع) لقب سقا داده بودند چرا که یکی دو نوبت در شبهای گذشته توانسته بود برود صف دشمن را بشکند و برای اطفال آب بیاورد (اینطور نبود که سه شبانه روز در آن گرمای عراق آب نخورده باشند، بلکه سه شبانه روز آب برای آنها ممنوع بود و شریعه فرات را بسته بودند. حتی شب عاشورا آب تهیه کردند و غسل شهادت نمودند) وقتی امام به حضرت عباس(ع) فرمودند: حالا که عزم رفتن داری برو آب بیاور، حضرت عباس(ع) عرض کرد: چشم. ببینید چقدر منظره با شکوهی است چقدر عظمت، شجاعت، دلاوری، انسانیت، معرفت، شرافت و فداکاری. یک تنه خودش را به جمعیت سر تا پا مجهز به سلاح می زند در برابر سپاه دشمن می ایستد و به پند و اندرز می پردازد ولی آنها را سودی نمی بخشد، عباس(ع)خدمت امام می رسد و آنچه از لشکر عمر سعد دیده است به امام میرساند. عباس(ع) ناگهان صدای فریاد کودکان را شنید: العطش العطش برای حضرت عباس(ع) خیلی سخت بود صدای العطش کودکان را بشنود و کاری نکند، از اینرو سوار اسب شد، نیزه به دست گرفت،مشک آبی را همراه خود برد و به طرف شط فرات راهی شد. شریعه فرات با چهار هزار نیرو محافظت می شد؛ اسب را داخل آب می برد، اول مشک را پر از آب می کند و بدوش می اندازد، عباس(ع) تشنه است و هوا بسیار گرم. زمان واقعه عاشورا به روایتی دیگر مهرماه بوده است، او جنگیده تا به فرات رسیده؛ خسته و کوفته وارد آب شده، همانطوریکه سوار بر اسب است آب تا زیر شکم اسب را فرا می گیرد، دست زیر آب می برد مقداری آب با دو دستش بر می دارد تا نزدیک لبانش می آورد، آنهایی که از دور ناظر بودند گفته اند: اندکی تامل کرد بعد دیدیم آب را نخورد و روی فرات ریخت، هیچکس نفهمید چرا؟
قمر بنی هاشم(ع) آب نخورد اطاعت محض را ببینید با کلمه چشم برای آوردن آب راهی می شود، آب نمی خورد و با رجزی که بعد از خروج از آب می خواند دلیل آب نخوردن خود را بیان کرده است. شاید هم حضرت ابالفضل(ع) فکر کرده است که مولایش فرموده است آب برای بچه ها بیاور یعنی حسین(ع) نمی خواهد آب بخورد پس به عباس اجازه نداده است که او هم آب بخورد.
حضرت عباس(ع) همینکه از آب خارج شد رجزی خواند که در رجز، مخاطب خودش بوده است، نه دیگران و از این رجز فهمیدند که چرا آب نخورده است:
یا نفس من بعدالحسن هونی فبعده لا کنت ان تکونی
هذالحسین شارب المنون و تشربین باردالمعین
و الله ما هذا فعال دینی و لافعال صادق الیقین

ای نفس ابوالفضل(ع) می خواهم بعد از حسین(ع) زنده بمانی، حسین(ع) شربت مرگ می نوشد و او در کنار خیمه ها با لب تشنه ایستاده است و تو آب بیاشامی؟ پس مردانگی کجا رفت؟ شرف کجا رفت؟ مواسات و همدلی کجا رفت؟ مگر حسین(ع) امام تو نیست؟ هرگز دین چنین اجازه ای به من نمی دهد، هرگز وفای من چنین اجازه ای به من نمی دهد.
حضرت ابالفضل(ع) مسیر برگشت خود را عوض نمود و از داخل نخلستانها برگشت تا شاید مشک را سالم برساند، چون قبلا از راه مستقیمی آمده بود ولی حالا همراه خود امانتی گرانبها دارد، تمام همتش این بود که آب را سالم برساند لذا از داخل نخلستانها که امنیت بیشتری داشت برگشت. دشمنان راه را بر او بستند و او را محاصره کردند تا آنکه نوفل ازرق شمشیری به دست راست حضرت زد و دست از بدن جدا شد. در همین حال بود که دیدند ابالفضل رجز را عوض کرد و معلوم شد که حادثه ای تازه پیش آمده است، او می فرمود: والله ان قطعتم یمینی ، انی احامی ابداً عن دینی (بخدا قسم اگر دست راستم را ببرید من دست از دامن حسین بر نمی دارم) مشک آب را بر شانه چپ قرار داد بار دیگر نوفل ازرق ضربه ای دیگر زد و دست چپ حضرت را از مچ جدا نمود. طولی نکشید که رجز دوباره عوض شد در این رجز فهماند که دست چپش هم بریده شده است. راویان نوشته اند به هر زحمت بود مشک آب را چرخاند و آن را به دندان گرفت و خودش را روی آن انداخت تا سالم بماند اما سپس تیری آمد و به مشک رسید و آب مشک از دست رفت. ببینید ابالفضل(ع) آن لحظه چه حالی پیدا کرد، دیگر با چه روئی دست خالی به خیمه ها برگردد و بچه ها به عمو عباس(ع) بگویند: العطش؟!
یا نفس لا تخشی من الکفار و ابشری برحمه الجبار
مع النبی السید المختار قد قطعوا الببغیهم سری
قربانت ای حضرت عباس(ع) !!! تیری دیگر می آید بر سینه حضرت می نشیند و عده ای گفته اند عمودی آهنی بر فرق مبارکش می خورد و او را از اسب به زمین می اندازد، اینجا بود که برادر خود حسین(ع) را برای اولین بار به نام برادر مرا دریاب خطاب می کند. مقام معنوی عباس(ع) آنقدر زیاد است که به خود اجازه نمی دهد کمتر از مولا به برادرش بگوید، حضرت صدای برادر را شنیدند، خود را به بالین برادرشان رساندند همینکه بدن پاره پاره و دستهای جدا شده او را دیدند،گریه کردند و فرمودند: الان انکسر ظهری و قلت حیلتی؛ اکنون پشتم شکست و چاره من گسسته و کم شد. حضرت عباس(ع) نقش زمین است از مولایش حسین(ع) درخواست می کند که یک چشمم باز است آن را از خون پاک کن تا یکبار دیگر تو را ببینم، دیگر در خواستش این بود که مرا کنار خیمه ها مبر، من به بچه ها قول آب دادم خجالت می کشم مرا اینطور ببینند .

 

وقتی عمادزاده به کنار قبر می رود چاله ای را کنار مرقد حضرت می بیند که داخل چاله را آب گرفته است، عمادزاده از خدام می پرسد: چرا اینجا چاله ای است که درونش را آب گرفته است؟ خدام گفتند: مرقدحضرت کنار فرات است و سطح زمین با آب زیاد فاصله ندارد لذا ما چاله ای کندیم تا داخل قبر را آب نگیرد. ببینید چقدر دردناک است چون حضرت زمان شهادت آب نخورند و آب هم تا کنار حضرت می آید ولی داخل قبر نمی تواند برود. سپس عمادزاده می گوید: حالا که لطفی شامل حال من شده است، دو رکعت نماز هم کنار قبر حضرت بخوانم که رکعت دوم در قنوت چشمم به مرقد حضرت افتاد، دیدم حضرت با وجود قد رشیدی که داشته چقدر مرقد کوچکی دارد (مانند قبر طفلی می ماند) لا حول و لا قوه بالله العلی العظیم.

نمی دانم این چه رابطه ای است که بعد از قرنها ذکر کربلا، حضرت ابا عبدالله(ع) و اباالفضل العباس(ع) و ... اشک از رخسارمان سرازیر می گردد؛وقتی دست میوه دل علی(ع) (وجود مقدس ابالفضل(ع)) را قطع می کنند، دشمنان جرات می یابند و به سوی ایشان حمله می کنند، تیری به چشم مبارکش می زنند و آقا دیگر نمی بیند، از طرفی هم دست ندارد که تیر را بیرون بیاورد؛ زانوها و پاهایش را جمع می کند و تیر را از چشم خود خارج می کند، خون چشم آقا را فراگرفته است، جایی را نمی بیند، دشمنان به او شمشیر می زنند حضرت که هیچوقت مولایش را برادر صدا نمی کرد فریاد می زند: یا اخا ادرک اخا لا یوم کیومک یا ابا عبدالله(ع) ...
دلاوری های حضرت عباس (ع) از دید تاریخ نگاران
شیخ مفید در ارشادوشیخ طبرسی در اعلام الوری گفته اند لشکر بر حسین چیره شد حضرت سوار شده و به سوی فرات رفت وبرادرش عباس جلوی او بود لشکر ابن سعد راه او را گرفتند و مردی از بنی دارم به آ نها فریاد زد وای بر شما فرات را بر او ببندید و نگذارید سر آب رود حسین فرمود بار خدایا او را تشنه کن او در خشم شد تیری به چانه آن حضرت زد حضرت تیر را بیرون آورد و دست زیر آن گرفت و پر از خون شد و گفت بار خدایا من به تو شکایت کنم از آنچه با پسر دختر پیغمبر تو عمل شود سپس با لب تشنه به جای خود برگشت ولی لشکر گرد ابالفضل را گرفتند و او را از آن حضرت جدا کردند و ابالفضل تنها جنگید تا به شهادت رسید و زید بن ورقا حنفی و حکیم بن طفیل طایی پس از آنکه زخم فراوان برداشت و توان جنبش نداشت متصدی قتل او گردیدند
حسن بن علی طبرسی گفته تیری که آن ملعون به حسین انداخت بر پیشانی حضرت نشست و عباس آن را بیرون آورد ولی روایت گذشته اشهر است
طبری از هشام از پدرش محمد بن سائب از قاسم بن اصبغ بن نباته نقل کرده که کسی که در شهادت امام حسین حاضر بوده برای من گفت که چون قشون حسین مغلوب شد سوار شد و به سوی فرات رفت مردی از بنی ابان بن دارم گفت وای بر شما میان او و فرات حائل شوید مبادا شیعیانش به او بپیوندند گوید اسب خود را راند و لشکر دنبال او رفتند راه فرات را بر حسین بستند و حسین فرمود خدایا اورا تشنه کن و ابانی تیری به چانه او زد واو تیر را کشید و دست گشود و پر از خون شد و فرمود بار خدایا از آنچه با پسر دخترپیغمبرت میشود به تو شکایت می کنم بخدا طولی نکشید خداوند عطش را بر آن مرد مستولی کرد و سیراب نمی شد قاسم ابن اصبغ گوید من هم با کسانی بودم که باد او را میزدند شربت شکر و جام شیر و کوزه آب حاضر بود و می گفت وای بر شما تشنگی مرا کشت یک کوزه آب یا قدحی که خانواده ای را سیراب می کرد به او می دادند می نوشید و از لب باز می گرفت و اندکی می خوابید باز فریاد می کرد وای بر شما به من آب دهید تشنگی مرا کشت بخدا چیزی نپائید که شکمش مانند شتری ترکید
گویم ظاهر کلام شیخ ابن نما این است که نام این مرد ذرعه بن ابان بن دارم بوده گوید روایتی به قاسم بن اصبغ بن نباته می رسد نقل کند از کسی که خودش امام حسین رادیده بود که مسناه را که خاکریزی بلند کنار شط بود گرفته بود تا خود را به فرات رساند و عباس جلوی او بود و نامه عبیدالله بن عمر بن سعد رسید کهآب را بر حسین و اصحابش ببندد و قطره ای از آن نچشد عمر بن سعد عمرو بن حجاج را با پانصد سوار بر شریعه فرات فرستاد و عبدالله بن حصین ازدی فریاد کشید یا حسین این آب را می بینی که چون شکم آسمان موج می زند ؟ بخدا قطره ای از آن نچشی تا از تشنگی با یارانت بمیری ذرعه بن ابان دارم گفت میان او و آب حائل شوید و تیری به آن حضرت زد که به زرنخش جا گرفت و او فرمود بار خدایا او را از تشنگی بکش و هرگز او را نیامرز و یک شربتی آب برای او آوردند و خون مانع بود که آنرا بیاشامد خون را بسوی آسمانها می پاشید و می گفت چنین است
صاحب عمده الطالب در شرح اولاد عباس گوید کنیه اش ابالفضل و لقبش سقاء بود زیرا در روز عاشورا برای برادر خود آب طلبید و پیش از آنکه به او برساند کشته شد قبرش نزدیک شریعه و در محل شهادت او است و در آن روز پرچمدار حسین بود
ابو نصر بخاری از مفضل بن عمر روایت کرده که حضرت صادق فرمود عموی ما عباس بصیرت عمیقی داشت و ایمان محکمی با ابا عبدالله جهاد کرد و خوب امتحان داد و به شهادت رسید و خونش در بنی حنیفه است سی و چهار ساله بود که کشته شد و مادر او ام البنین دختر خزام بن خالد بن ربیعه است و برادرانش عثمان جعفر و عبدالله هستند
و چون روز عاشورا شد شمر بن ذی الجوشن کلابی آمد عباس و برادرانش را خواست و گفت خواهرزادگان من کجایند؟ جوابش ندادند حسین به برادرانش گفت گرچه فاسق است زیرا یکی از اخوال شماست گفتند چه می خواهی ؟ گفت نزد من آئید شما در امانید خود را به کشتن ندهید با برادر خود.
به او دشنام دادند و گفتند زشت باد خودت و زشت باد آ نچه آوردی ما سید و آقای خود را بگذاریم و در امان تو آئیم؟ خودش و سه برادرش در آن روز کشته شدند
و شیخ صدوق ضمن حدیثی از امام چهارم روایت کرده است که خدا عباس را رحمت کند خوب جانبازی کرد و خوب امتحان داد و خود را قربان برادرش کرد تا هر دو دستش جدا شد و خدای عزوجل عوض آنها دو بال به او عطا کرد که در بهشت با فرشتگان پرواز کندچنانچه به جعفر بن ابی طالب عطا کرد و عباس نزد خدای تبارک و تعالی مقامی دارد که همه شهدا در روز قیامت بر آن رشک برند
در بحار است که چون عباس خود را تنها دید نزد برادر آمد و گفت اجازه میفرمائید؟ حسین سخت گریست و فرمود برادر جان تو علمدار منی و اگر بروی لشکرم پراکنده شود عباس گفت دلم تنگ شد و اززندگی سیر شدم و می خواهم از این منافقان انتقام خون برادران را بگیرم حسین فرمود آبی برای این کودکان بیاور عباس رفت و به لشکر نصیحت کرد و آنها را بر حذر داشت سودی نبخشید نزد برادر برگشت و به او خبر داد و شنید کودکان فریاد العطش دارند مشکی برداشت و سوار اسب شد و سوی فرات رفت و چهار هزار از موکلان فرات دور او را گرفتند و او را تیرباران کردند بر آنها حمله کرد و هشتاد کس از آنها را کشت و آنها را از هم شکافت تا وارد شریعه شد خواست شربتی آب بنوشد به یاد تشنگی برادرش حسین واهل بیتش افتاد اب را ریخت و مشک را پرآب کرد.
و به دوش راست انداخت و رو به خیمه ها کرد راه او را بستند و گرد او را گرفتند با آنها جنگید تا نوفل با ضربتی دست راستش را انداخت مشک را به دوش چپ گذاشت نوفل دست چپش را هم از مچ قطع کرد و مشک را به دندان گرفت تیری به مشک آب رسید و آبش ریخت و تیر دیگر به سینه او نشست و از اسب به خاک افتاد و فریاد زد برادر مرا دریاب چون حسین به بالین او آمد او را به خاک و خون غلطان دید و گریست
طریحی در کیفیت قتلش گوید مردی بر او حمله کرد و عمود آهنین بر فرق سرش زد واز هم شکافت و به خاک افتاد و فریاد زد یا اباعبدالله علیک منی السلام ابن نما درباره حکیم بن طفیل گفته است او لباس تن عباس ربود و به او تیری زد
در بحار است که چون عباس شهید شد حسین فرمود الان کمرم شکست و چاره ام قطع شد.


89/9/20::: 4:15 ع
نظر()
  
  

سلام بر تو اى ابا عبد اللَّه؛ سلام بر تو اى فرزند رسول خدا؛ سلام بر تو اى فرزند امیر المؤمنین و اى فرزند سیّد اوصیا؛
سلام بر تو اى فرزندفاطمه زهرا سیّده زنان اهل عالم؛ سلام بر تو اى کسى که از خون پاک تو و پدر بزرگوارت خدا انتقام
مى‏کشد؛ و از ظلم و ستم وارد بر تو دادخواهى مى‏کند. سلام بر تو و بر ارواح پاکى که در حرم مطهرت با تو مدفون شدند.
بر جمیع شما تا ابد از من درود و تحیت و سلام خدا باد. تا دلیل و نهار در جهان بر قرار است. اى ابا عبد اللَّه همانا تعزیتت
(
در عالم) بزرگ و مصیبتت درجهان بر ما شیعیان و تمام اهل اسلام سخت و عظیم و ناگوار و دشوار بود. و تحمل آن
مصیبت بزرگ در آسمانها برجمیع اهل سموات نیز سخت و دشوار بود. پس خدا لعنت کند امتى که اساس ظلم و ستم را
بر شما اهل بیت رسول بنیاد کردند و خدا لعنت کند امتى را که شما را از مقام و مرتبه (خلافت) خود منع کردند و
رتبه‏ هایى که خدا مخصوص به شما گردانیده بود، از شما گرفتند.
خدا لعنت کند آن امتى که شما را کشتند و خدا لعنت کند آن مردمى را که از امراى ظلم و جور براى قتال با شما
اطاعت کردند. من به سوى خدا و به سوى شما از آن ظالمان و شیعیان آنها و پیروان و دوستانشان بیزارى مى‏جویم.اى ابا عبد اللَّه من تا قیامت سلم و صلحم با هر که با شما صلح است و در جنگ و جهادم با هر که با شما در جنگ
است.خدا لعنت کند آل زیاد و آل مروان را. و خدا لعنت کند بنى­امیه را تمامی و لعنت کند پسر مرجانه را و لعنت
کند عمر سعد را و خدا لعنت کند شمر را. و خدا لعنت کند گروهى را که اسبها را براى جنگ با حضرتت زین و
لگام کردند و بر تو بناگاه هجوم آوردند و براى جنگ با تو مهیا گشتند. پدر و مادرم فداى تو باد؛ تحمل حزن و
مصیبت بر منبه واسطه ظلم و ستمى که بر شما رفته سخت دشوار است. پس از خدایى که مقام تو را گرامى داشت
و مرا هم به واسطه دوستى تو عزّت بخشید از او درخواست می کنم که روزى من گرداند تا با امام منصور از اهل بیت
محمد صلى اللَّه علیه وآله خون خواه تو باشم. پروردگارا مرا به واسطه حضرت حسین نزد خود در دو عالم وجیه و
آبرومند گردان.
اى ابا عبد اللَّه من به درگاه خدا تقرب جسته و به درگاه رسولش و به نزد حضرت فاطمه و حضرت حسن و به حضرت
تو قرب مى‏طلبم به واسطه محبت و دوستى تو. و بیزارى ازکسانى که اساس و پایه ظلم و بیداد را بر شما بنا نهادند و بیزارم
از پیروان آنها و به درگاه خدا و نزد شما اولیاء خدا از آن مردم ستمکار ظالم بیزارى مى‏جویم و اول به درگاه خدا؛ سپس نزد
شما تقرب مى‏جویم به سبب دوستى شما و دوستى دوستان شما و به سبب بیزارى جستن از دشمنان شما. و بیزارىاز مردمى
که با شما به جنگ و مخالفت برخاستند و از شیعیان و پیروان آنها هم بیزارىمی جویم. اى بزرگواران من سلم و صلحم با هر
کس که با شما صلح است و در جنگ و مخالفتم با هر کس که با شما به جنگ است و دوستم با دوستان شما و دشمنم با دشمنان
شما. پس از کرامت حق درخواست مى‏کنم به معرفت شما و دوستان شما مرا گرامى سازد و همیشه بیزارى ازدشمنان شما را
روزى من فرماید و مرا در دنیا و آخرت با شما قرار دهد.
و در دو عالم به مقام صدق و صفاى با شما مرا ثابت بدارد و باز از خدا درخواست می کنم که به مقام محمودى که خاص شما است
مرا برساند.و مرا نصیت کند که دررکاب امام زمان شما اهلبیت، که هادى و ظاهر شونده ناطق به حق است؛ خون خواه باشم. و از
خدا به حق شما و به شأن و مقام تقرب شما نزد خدا در خواست مى‏کنم، که ثواب غم و حزن و اندوه مرا به واسطه مصیبت بزرگ
شما، بهترین ثوابى که به هر مصیبت زده‏اى عطا مى‏کند به من آن ثواب را عطا فرماید. و مصبت شما آل محمد در عالم اسلام بلکه
در تمام عالم سماوات و ارض چقدر بزرگ بود و بر عزادارانش تا چه حد سخت و ناگوار گذشت. پروردگارا مرا در این مقام که
هستم از آنان قرار ده که درود و رحمت و مغفرتت شامل حال آنها است. پروردگارا مرا به آیین محمد و آل اطهارش زنده بدار و گاه
رحلت هم به آن آیین بمیران.
پروردگارا این روز؛ روزى است که مبارک می دانستند آن را بنى امیه و پسر جگر خوار و یزید پلید لعین، پسر معاویه ملعون در
زبان تو و زبان رسول تو صلى اللَّه علیه و آله در هر مسکن و منزل که رسول تو توقف داشت (همه جا او را به لعن یاد کرد).
پرورگارا لعنت فرست بر ابى سفیان و بر پسرش معاویه و پسرش یزید پلید. برهمه آنان لعن ابدى فرست و این روز (عاشورا)
روزى است که آل زیاد بن ابیه لعین و آل مروان بن حکم خبیث، به واسطه قتل حضرت حسین صلوات اللَّه علیه شادان بودند.
پروردگارا تولعن و عذاب الیم آنان را چندین برابر گردان. پروردگارا من به تو در این روز و در این مکان و در تمام دوران زندگانى
به بیزارىجستن و لعن بر آن ظالمان و دشمنى آنها و بدوستى پیغمبر وآل اطهار او تقرّب می جویم.


89/9/17::: 1:54 ع
نظر()
  

استاد فاطمی نیا: پس کی می خواهیم متحول بشویم؟

زندیق ها نقل کرده اند که ما می رفتیم با امام صادق (ع) بحث می کردیم ایشان به قدری زیبا گوش می داد که فکر می کردیم در بحث ایشان را محکوم کرده ایم.حرف ما که تمام می شد ایشان سرشان را بالا می اوردند همه بافته های ما را با یک جمله نقض می کردند.اما ما در برادری و خواهریمان حاضر نیستیم به حرف یکدیگر گوش بدهیم.

 اخلاق ، گمشده امروز جامعه ما ، به ویژه در میان سیاستمداران است و رسانه ها نیز که می توانند در پاکیزه سازی محیط اخلاقی جامعه از آفت هایی مانند دروغ ، تهمت ، ریا و ... بسیار نقش آفرین باشند ، عمدتاً گرفتار روزمرگی ها شده اند و کمتر به مسائل اصلی جامعه مانند ترویج آموزه های اصیل اخلاقی می پردازند.

از این رو ، عصرایران نیز با پذیرش این که در این غفلت عمومی سهیم است ، از این پس خواهد کوشید هر از گاهی نکات اخلاقی و عرفانی را نه از نزد خود - که چنین صلاحیتی را ندارد- بلکه از سخنان استادان بزرگ اخلاق و عرفان ، گلچین کند و تقدیم حضور خوانندگان فرهیخته اش نماید ؛ به ویژه آن که در حال حاضر ، کلاس های اخلاق و عرفان
 برخی از اساتید اخلاق برگزار نمی شود.

نکات برگزیده زیر از بعضی سخنرانی های استاد فاطمی نیا در سال 85 استخراج شده است که امید است مورد استفاده خوانندگان عزیز قرار گیرد و چراغ راهمان باشد.

1- این روزها حرف زدن سخت شده است. بین مبتدا و خبر ایراد می گیرند. نمی گذارند مبتدا را بگویی بعد به خبر برسی. نمی گذارند جمله کامل بشود.

نمی دانم ما چرا این طور هستیم. زندیق به فردی می گویند که به هیچ چیز معتقد نباشد. یعنی فوق کافر است. کافر داریم که بعضی مسائل را قبول دارد ولی زندیق کسی است که هیچ اعتقادی ندارد.

زندیق ها نقل کرده اند که ما می رفتیم با امام صادق (ع) بحث می کردیم ایشان به قدری زیبا گوش می داد که فکر می کردیم در بحث ایشان را محکوم کرده ایم.

حرف ما که تمام می شد ایشان سرشان را بالا می اوردند همه بافته های ما را با یک جمله نقض می کردند.

اما ما در برادری و خواهریمان حاضر نیستیم به حرف یکدیگر گوش بدیم. صبر کن! شکر توی کلامت! این شکر این جا به چه دردی می خورد؟ بیچاره زحمت کشیده، انرژی صرف کرده می خواهد نتیجه بگیرد بعد بگوییم شکر توی کلامت! یا وسط بحث اگر از یک جمله خوشش نیاید می پرد وسط حرف. آقا جان کمی صبر کنید! به خدا معلومات بدست آوردن به این راحتی ها نیست.

2- چقدر افترا؟ چقدر تهمت؟ خب! دعا مستجاب نمی شود.

3- خدا با تازه وارد رفتار دیگه ای دارد. جوانان عزیز توجه کنند که در توبه باز است اما نه به معنای عوامانه آن.

 شنیدم شخصی گفت من فلان گناه را می کنم. گذاشتم بروم مکه تا توبه کنم.عده ای می گویند مگر چه عیبی دارد؟

اجازه بدهید باطن این حرف را به شما بگویم. متاسفانه معمول شده در جامعه. این فرد معنی توبه را نفهمیده است. توبه این نیست بشینی بگویی استغفرالله ربی و اتوب و الیه. توبه اصلش پشیمانی است. پشیمانی دست تو نیست. دست توست؟ می خواهی بروی مکه پشیمان بشوی؟

چرا وقتی متوجه می شوی قسمتی از مالی که داری متعلق به یتیم است، سریع آن را برمی گردانی؟ چون موجبات پشیمانی فراهم شده است.

پشیمانی از حالات درونی انسان است مثل ترس و وحشت. موجبات ترس وقتی پیش بیاید آدم می ترسد. خوشحالی، ناراحتی و ترس از حالات درونی انسان است و دست او نیست. باید موجباتش فراهم شود.

این فرد که می گوید می خواهم بروم مکه توبه کنم، معنی حرفش این است که می خواهم بروم مکه آنجا پشیمان بشوم. پس چرا اینجا پشیمان نمی شوی؟

حالا در این زمینه کسی هنوز پشیمان نشده ولی به همین اندازه با خودش می گوید خوب است در اعمالم تجدید نظری بکنم! اینها باز خوبند.

عده ای هستند که می گویند ولش کن. مردم کارهایی می کنند که گناهان من پیش آنها مثل نماز شب می ماند. اینهایی که می گویند خوب است با خودم خلوتی بکنم و تجدید نظر بکنم؛ فرموده اند حضرت حق شوری در دلشان می اندازد تا توبه کنند.

علامه طباطبایی می فرماید تواب دو معنی دارد. تواب یک معنایش زیاد توبه پذیر است. اما تواب یعنی کسی که توفیق توبه می دهد و توبه را می پذیرد.

ما یک توبه می کنیم و خدا دو توبه می کند و توبه ما بین دو توبه خدا قرار می گیرد. خدا اول توفیق توبه می دهد، شوری در دل می اندازد. بعد ما توبه می کنیم. دوباره توبه ما را می پذیرد. این توبه دوم خداست.

ذکر هم همین است. اول خدا توفیق
 ذکر می دهد، بنده ذکر می گوید و خدا ذکر را می پذیرد. به این خدا می شود معصیت کرد؟

پس اگر پشیمان نشوی توبه اصلا صدق نمی کند.

4- چیزهایی بین مردم خیلی رایج شده، فکر نکنید که جایز است. مردم خیلی پشت سر هم حرف می زنند. خدا نعمت عافیت داده، فرد این ظرف عافیت را می کند ظرف غیبت و معصیت.

وارد خانه می شوی، زندگی خوب، غذای خوب و..... بعد غیبت می کنی؟ این نعمت عافیت را چرا ظرف معصیت می کنی؟ خدا عافیت داده پشت سر مردم صحبت بکنی؟

5- سخت ترین آیه جهنم در قرآن را اگر بپرسی همه می گویند مار غاشیه، آب جوش و.... ولی سخت ترین آیه جهنم در سوره مبارکه ابراهیم است. می فرماید: "مرگ از هر طرف به سراغ فرد می اید ولی نمی میرد."

زیباترین آیه توصیف بهشت هم اگر بپرسی می گویند: نهر های جاری از عسل و...... ولی کامل ترین توصیف از بهشتی که نرفته ایم در سوره کهف است. می فرماید: " اهل بهشت دوست ندارند از بشهت بروند" شما هر جا بروی بعد چند روز خسته می شوی. چون در قرآن آمده که "خالدین فیها ابدا"( در آن جاودانه اند) آدم با خود فکر می کند چقدر در بهشت بمانیم! ولی اینقدر برایت شیرین می کنند که دوست خواهی داشت بمانی.

6- یکی از اهل عرفان گفته به هر بشری زیاد مراجعه کنی آخر از تو منزجر می شود. یک بار، دو بار، سه بار، می گوید این دفعه آمد جواب نده. بد عادت می شود. فقط یک مورد است که هر چه بیشتر مراجعه کنی قدر و منزلتت بالا می رود و آن در خانه حضرت حق است.

7- بعضی ها حرف عوامانه می زنند می گویند نباید چیزی را به زور از خدا گرفت. از این بی معنی تر نمی شود گفت.

خدا که چیزی را به زور نمی دهد. آن چیز را
  هم که نباید بدهد، نمی دهد. به وقتش هم می دهد.

اجابت دعا بعضی اوقات موانعی دارد. در دعای کمیل می گوییم "اللم الغفر لی الذنوب التی تحبس الدعا" خب بعضی کارها مانع از استجابت دعاست.

یکی از این موانع دل شکستن است. پشت سر این و آن حرف زدن است. امروز متاسفانه خیلی معمول شده؛ در مساجد در صف نماز، در هیئت های حسینی می نشینند پشت سر فلان فرد غیبت می کنند.

می فرماید: "هرکس پشت برادر دینی خود غیبت کندکه قدر آن فرد نزد مردم پایین بیاید، از ولایت خدا خارج می شود." تعارف که نیست. باید این کارها را بگذارند کنار، دعا مستجاب شود.

8- خانمی است شوهرش بسیار متدین و اهل نماز و روزه ؛ خانم افسرده شده است. رسیدگی کردیم دیدیم 20 سال این آقا صبح گفته خداحافظ، شب گفته سلام. بله. همان آدم مومن مقدس. نماز جماعتش را با غفلیه و الذنون الذهب اش همه را در مسجد خوانده آمده. بله بعضی ها دین را مسخره کرده اند. دین این نیست که عزیز من.

شب می آید خانه. حاجی شام داریم ، بیاورم؟
با یک
 لحنی می گوید: چی داریم؟
 یک لقمه خورده می گویند حاجی خوابش برد. هیچی. روی حاجی رو بپوشونید! صبح هم بیدار شده نماز و تعقیبات. بعد هم با اخم خداحافظ.
نه یکی نه دوتا بلکه یک گونی پر؛ خانم ها نامه نوشتند. حرفشان این است که جیبمان پر از پول است. طلا، امکانات و خانه بزرگ.... ولی محبت ندیدیم.

این موضوع یک طرفه نیست. از آن طرف آقا داریم که خانم افسرده اش کرده است. اینقدر خانم بداخلاقی کرده آقا نمی داند چه کار کند.

یک خورده بشینید محاسبه ی نفس بکنید. در بهار درختان را هرس می کنند، چندتا گل می کارند. چند تا گل بکارید. گل رافت و عطوفت بکار!

خانم، آقا! ببینم می توانی اخلاقت را خوب کنی! می توانی فریاد نزنی! می توانی غضب را کنترل کنی! وقتی به باغچه رسیدگی می کنند، بعضی گیاه ها را که خشک شده، در بهار از ریشه در می آورند. این تکبر را بندازید دور. گیاه از خود راضی بودن را بنداز دور. پس کی می خواهیم متحول بشویم؟

9- تشیع این نیست که آدم موقع سینه زدن بالا بپرد، اسم امام حسین را نصفه نیمه ببرد.

یکی از اهل علم حالش به هم خورده بود. می گفت عده ای را دیده بود که روی زمین خوابیده بودند روی زمین می کشیدنشان، صورتشان به زمین کشیده می شد و خون جاری شده بود؛ حال اهل علم بد شده بود. ائمه راضی اند به این؟

ما عاشق اهل بیت هستیم اما ببینید واقعا اهل بیت راضی اند از این حرکت؟ وقتی بنا بشود
 عالم برود کنار ،محور بشود یک جوان؛ این جوان همه کار می کند دیگر.

اعتقادات که نباید از بین برود. ببینیم اهل بیت از ما چه می خواهند. رضایتشان در چیست. شیعه کیست؟ شیعه علامه امینی است که تشیع را روشن کرده و زحمت کشیده است.

شیعه، شرف الدین است. شیعه، علامه میرحامد حسین هندی است و امثالهم. زحمت کشیدند بحث علمی کردند.

علامه امینی زحمت کشیده به این رسیده که حدیث غدیر از 360 طریق نقل شده است. 360 طریق 14 قرن را مستغرق می سازد. آیا امکان دارد 360 نفر که همدیگر را ندیده اند دروغ بگویند؟ با این دلایل محکم حدیث غدیر را ثابت می کند. شیعه ایشان است.

10- سابق بر این در تهران ختم صلوات می گرفتند. هر فرد تعدادی صلوات به عهده می گرفت کلا 14000 صلوات می شد. حالا ما نمی خواهیم انتقاد کنیم. فردی آمد خدمت آیت الله العظمی بهاالدینی گفت آقا ختم صلوات داریم چند دفعه بفرستیم؟ فرمودند "یک مرتبه". با حضور قلب باشد یک مرتبه کافی است. حالا حضور قلب نباشد برو صد هزار صلوات بفرست. علامه طباطبایی فرموده بودند یک صلوات برای همه کافی است.

 

 

 


  
  
دعای بعد از نماز زیارت عاشورا

 

تنها فریادرس من 

خدای من، مهربان من، معبود من، دست سرشار از نیازم را تنها تو از اجابت پر می کنی. پرده اندوه و غربتم را فقط تو برمی دری. ندایم را تو پاسخ می گویی. فریادرس دردهای من تویی. نزدیک ترینی به من؛ نزدیک تر از من به من. جایگاهت بلند است و مقامت والا. ای بخشاینده ترین، ای مهربان.

یگانه توانا 

الهی، بر آنچه از دریچه چشم ها بگذرد و در صندوقچه سینه ها نهان گردد تو آگاهی. کوچک ترین ذره ای از عمل تو پوشیده نمانَد و بسیاری نیازها و خواهش ها تو را به اشتباه نمی افکند. اصرار نیازمندان ملولت نمی سازد. آنچه را از دست رفته باشد و آنچه را به پراکندگی در افتاده باشد تو گردآوری. پس ای بزرگ، نیازمان را برآور که تو یگانه توانایی

روشنای مهربانی

ای زلال اجابت در عطشناک حاجات، ای روشنای مهربانی در کدورت غم و اندوه، جام نیاز بندگان به لطف تو پر شود. چشم اشتیاق خلق به سوی تو دوخته گردد و کفایت مهمّات خلق بر دوش توست. شکوه و زاری ام تنها به درگاه توست. یاری و مدد تنها از سوی توست. پس تو را می خوانم. ای خدای من، ای معبود من، ای پروردگار من، تو را می خوانم که بر محمد صلی الله علیه و آله و خاندان پاکش درود فرستی و از غم و اندوه و از رنج و پریشانی رهایم سازی، آن گونه که غم و اندوه پیامبرت را از میان بردی. خدایا، آن گونه که رسولت را از اندوه رها کردی، گره از کارش گشودی و هراس و اندوهش را زدودی مرا نیز از اندوه رها کن و گره از کارم بگشا و اندوهم را بزدای.

زندگی و مرگ برتر

ای تنها امید من، ای خدای سراسر لطف من، خاطر پریشانم را آرام دار. امورم را در دست گیر. نیازم را برآور و حاجات دنیا و آخرتم را روا ساز. خدایا، زنده بودنم را چون زندگانی محّمد و خاندان او قرار ده و مرگم را نیز. الهی، مرا در سلک آنان بخواه. در میان آنان برانگیز و میان من و امت رسولت لحظه ای، نه در دنیا و نه در آخرت، فاصله مینداز. ای مهربان ترین مهربانان. رحیما، آن که بَدم خواهد بد خواهی اش را به خودش وانه و آن که بر من حیله سازد حیله اش را از من باز گردان. خدایا گذران امورم را خود بر عهده گیر که تنها تو امورم را به کمال می رسانی و کفایت می کنی. 

خسران و بی پناهی

الهی، گشایش و رهایی تنها در دست توست که جز تو فریادرسی نیست و جز تو پناهی نیست. چه محروم و خسران زده است آن که جز تو پناهی جوید و فریادرسی طلبد و به درگاه غیر تو اشک ریزد و دری جز در خانه تو کوبد و به ریسمان نجاتی جز تو امید بندد. پس من تنها به تو امید می بندم تنها بر تو تکیه می کنم، به تو پناه می آورم و به ریسمان نجات تو چنگ می زنم، از تو یاری می خواهم و به لطف تو امید رستگاری دارم. الهی، به واسطه محّمد صلی الله علیه و آله وسلم و خاندانش به تو رو می کنم و از دریچه پربرکت آنان به تو چشم امید می دوزم و تنها و تنها تو را می خوانم. 

تنها یاری رسان من

خدای من، مهربان من، سپاس و ستایشم تنها از آنِ توست. شکرگزارم که همه خلق را کفایت کنی، که جز تو کس را توانی نیست.

شفاعت خوبان


<\/h3>

الهی، تو را می خوانم به حق آخرین پیامبرت محمّد صلی الله علیه و آله وسلم و امیرمؤمنان علی علیه السلام و دختر پیامبرت فاطمه علیه السلام و به حق حسن علیه السلام و حسین علیه السلام ، که سلام و درود تو بر آنان باد. به وساطت این نکویان به درگاهت رو می کنم. به ریسمان وجود پرجودشان می آویزم و چنگ به دامن شفاعتشان می زنم و تو را به نام آنان می خوانم. سوگند به بلندای مقامشان نزد تو و سوگند به برتری شان بر خلق، که بر آنان درود فرستی و مرا از هر اندوهی رهایی بخشی و مرا در حمایت خودگیری. در آنچه برعهده من است توفیق ادا کردن دهی و از نداری و بیچارگی دورم داری.

در امان از بدی ها

حکیما، از هر اندوهی که به هراسم اندازد و از هر سختی و تنگنایی که رنجورم دارد و هر شر و بدی که به ترسم افکند و از مکر بدخواهان که هراسانم می کند، در امانم دار

 


  

طوطی/ توتی: توتی واژه ای فارسی است و از این رو می توان آن را با “ت ” نوشـت. اما قـدمای زبان و ادب فارسی این واژه را با ” ط” نوشـته اند و به این دلیل امروزه نیز اگرچه این واژه فارسی می باشد نوشتن آن با “ط ” نامانوس و نامتداول است.

غلتیدن/ غلطیدن: غلتیدن واژه ای فارسی اسـت و باید با ” ت” نوشـته شـود . تر کیبات این فعل را نیز باید با ت نوشـت، مانند: غَلت، غلتیدن، غلتنده، غلتیده، غلتان، غلتک و…

غوته / غوطه : ” در آب فرو رفتن ” به فارسی ” غوتیدن “ است که امروز در زبان تاجیک نیز به همین شکل و به همین معنی به کار می رود. از این رو غوطه خوردن، غوطه زدن و غوطه ور نیز همگی نادرست است و باید با تای دو نقطه نوشته شود. از این گروهند: تپش، تپیدن، غلتیدن؛ غلت زدن، ؛ غلت خوردن؛ غلتک، غلتان.

غیظ / غیض: در عربی غیظ، خشـم و غضب را گویند و غیض به معنای کاهـش آب اسـت.

فترت/ فطرت: معنای فترت، رکود وسـسـتی و بی حاصلی اسـت میان دو دوران خوشـبختی، یا فاصله ی میان دو دوره ی فعالیت. اما فطرت به خصوصیت و هر موجود از آغاز خلقتش می گویند و به سـرشـت و طبیعت او.

فطیر/ فتیر: فطیر واژه ای عربی و به معنی خمیر ور نیامده و تخمیر نشـده است و از این رو باید با ” ط ” نوشـته شود و واژه ای به نام فتیر اصلن وجود ندارد.

قفص / قفس: این واژه عربی اسـت و باید با “ص ” نوشـته شـود . اما در زبان فارسی آن را همیشه با “س ” نوشـته اند و املای آن به شکل قفس رایج اسـت.

قیمومت / قیمومیت: واژه ی قیمومت را که به معنی قیم بودن است، فارسی زبانان ساخته اند و در زبان عربی کاربردی ندارد و کاربرد قیمومیت نادرست است

کُحل / کــَهل: کحل اسم است به معنای ” سـرمه” اما کهل ، صفت اسـت برای مرد میان سـال.

گزارش ها / گزارشات: برخی ها واژه ی فارسی گزارش را با ” ات” عربی جمع می بندند که نادرسـت اسـت

لایتجزا / لایتجزی: این واژه با آن که عربی اسـت املای درسـت آن لایتجزا اسـت و معنای آن تجزیه نا پذیر.

مآخذ / مأخذ: واژه ی عربی مأخذ مفرد و به معنی منبع و محل گرفتن و مآخذ جمع آن است . اما برخی این واژه ها را به جای یک دیگر یعنی مفرد را به جای جمع وجمع را به جای مفرد به کار می برند.

مبرا / مُبری : این واژه ی عربی به معـنی” تبرئه شـده از تهمت” اســت و در فارسی و عربی آ ن را مبرا می نویسـند.

مجرا / مجری: واژه ی مجری اسـم فاعـل مصدر اجراء و به معـنای اجرا کننده اسـت، مانند ” مجری قانون “. ولی در عربی مجری را به صورت مجرا نیز تلفظ می کنند که در آن صورت، اسـم مفعول مصدر اجراء و به معنای ” اجرا شـده، عملی شـده ” اسـت که در فارسی به تر است که به صورت “مجرا” نوشـته شـود تا با “مجری” اشتباه گرفته نشـود.

محظور/ محذور: واژه ی محظور به معـنای ” ممنوع و حرام” اسـت و محذور هم به معـنای ” آن چه از آن می ترسـند” و هم به معنای “مانع و گرفـتاری” آمده اسـت. یعنی در مواردی که مراد گرفـتاری و مانع و حجب وحیای اخلاقی باشـد باید محذور نوشـت مانند: ” محذور اخلاقی ” و یا ” در محذور قرار گرفتم و پیشـنهاد اورا پذیـرفـتم “،

مسأله / مسئله: این واژه عربی اسـت و در خط عربی به صورت مسـألة نوشـته می شـود و در زبان فارسی هم بسـیاری این اصل را رعایت نموده و آن را به صورت مسأله می نویسـند، نه مسئله.

مسـئوول/ مسـئول: املای این واژه به هردو شـکل آن درسـت اسـت. در عربی البته مسـئوول می نویسـند، اما در فارسی همیشه آن را با یک واو نوشـته اند.

مزمزه / مضمضه: واژه ی مزمزه فارسی و به معـنای چشـیدن و نرم نرم خوردن چیزی است و مضمضه عربی و به معـنای گرداندن اب در دهان برای شـسـتن آن است.

مُعتـَنی به/ متنابه: این واژه عربی اسـت و معنی آن، هـنگفت، مهم و قابل اعتنا اسـت و املای آن نیز به صورت معتنی به درسـت اسـت.

مقتدا / مقتدی : این واژه را که به معنی پیشوا است در عربی مقتدی نوشته اما مقتدا تلفظ می کنند. از این رو در زبان فارسی برای پرهـیـز از اشـتباه خواندن باید آن را مقتدا نوشـت.

منتها / منتهی: این دو واژه را در فارسی به تر اسـت برحسـب تلفظ شـان بنویسـیم مانند: سـاختمان های این ناحیه هـمه بلند اسـت، منتها محکم نیسـت یا ” این خیال باطل به جنون منتهی خواهد شـد” .

نیاگان / نیاکان : در فارسی نیاگ یا نیا به معنی جد است و جمع درست آن نیاگان است نه نیاکان.

وهله/ وحله: این کلمه را که به خط عربی وهـله می نویسـند ومعنای آن نوبت و دفعه اسـت، نباید وحله نوشـت، زیـرا که وحله در عربی و در فارسی معنایی ندارد.

هیز / حیز: واژه ی هـیـز به معنای بدکار و بی شـرم اسـت، مانند: او نگاه هـیـز و دریده ای داشـت. و حیز به معنی جا و مکان است.

هیئت / هیأت: واژه ی هیئت عربی و به معنی شـکل و صورت چیزی و نیز به معنی عـده ودسـته ای از مردم است. جمع هیئت نیز هیأت اسـت و نباید یکی را به جای دیگری به کار برد.

منبع : شورای گسترش زبان پارسی

نویسنده : دکتر سعید نفیسی

پی نوشت: متاسفانه ما هرچقدر هم که تمرین کنیم بازهم غلط نویسیم و باز هم متبحر را متبهر نوشتیم، از دوستان ادبی به خاطر این خطاها پوزش می طلبم، همچنین بخاطر نیم فاصله‌هایی که رعایت نشده نیز همینطور، در فرصتی مناسب کلمات توصیه شده را اضافه خواهم کرد.

 


87/3/9::: 1:42 ع
نظر()
  
  

طوطی/ توتی: توتی واژه ای فارسی است و از این رو می توان آن را با “ت ” نوشـت. اما قـدمای زبان و ادب فارسی این واژه را با ” ط” نوشـته اند و به این دلیل امروزه نیز اگرچه این واژه فارسی می باشد نوشتن آن با “ط ” نامانوس و نامتداول است.

غلتیدن/ غلطیدن: غلتیدن واژه ای فارسی اسـت و باید با ” ت” نوشـته شـود . تر کیبات این فعل را نیز باید با ت نوشـت، مانند: غَلت، غلتیدن، غلتنده، غلتیده، غلتان، غلتک و…

غوته / غوطه : ” در آب فرو رفتن ” به فارسی ” غوتیدن “ است که امروز در زبان تاجیک نیز به همین شکل و به همین معنی به کار می رود. از این رو غوطه خوردن، غوطه زدن و غوطه ور نیز همگی نادرست است و باید با تای دو نقطه نوشته شود. از این گروهند: تپش، تپیدن، غلتیدن؛ غلت زدن، ؛ غلت خوردن؛ غلتک، غلتان.

غیظ / غیض: در عربی غیظ، خشـم و غضب را گویند و غیض به معنای کاهـش آب اسـت.

فترت/ فطرت: معنای فترت، رکود وسـسـتی و بی حاصلی اسـت میان دو دوران خوشـبختی، یا فاصله ی میان دو دوره ی فعالیت. اما فطرت به خصوصیت و هر موجود از آغاز خلقتش می گویند و به سـرشـت و طبیعت او.

فطیر/ فتیر: فطیر واژه ای عربی و به معنی خمیر ور نیامده و تخمیر نشـده است و از این رو باید با ” ط ” نوشـته شود و واژه ای به نام فتیر اصلن وجود ندارد.

قفص / قفس: این واژه عربی اسـت و باید با “ص ” نوشـته شـود . اما در زبان فارسی آن را همیشه با “س ” نوشـته اند و املای آن به شکل قفس رایج اسـت.

قیمومت / قیمومیت: واژه ی قیمومت را که به معنی قیم بودن است، فارسی زبانان ساخته اند و در زبان عربی کاربردی ندارد و کاربرد قیمومیت نادرست است

کُحل / کــَهل: کحل اسم است به معنای ” سـرمه” اما کهل ، صفت اسـت برای مرد میان سـال.

گزارش ها / گزارشات: برخی ها واژه ی فارسی گزارش را با ” ات” عربی جمع می بندند که نادرسـت اسـت

لایتجزا / لایتجزی: این واژه با آن که عربی اسـت املای درسـت آن لایتجزا اسـت و معنای آن تجزیه نا پذیر.

مآخذ / مأخذ: واژه ی عربی مأخذ مفرد و به معنی منبع و محل گرفتن و مآخذ جمع آن است . اما برخی این واژه ها را به جای یک دیگر یعنی مفرد را به جای جمع وجمع را به جای مفرد به کار می برند.

مبرا / مُبری : این واژه ی عربی به معـنی” تبرئه شـده از تهمت” اســت و در فارسی و عربی آ ن را مبرا می نویسـند.

مجرا / مجری: واژه ی مجری اسـم فاعـل مصدر اجراء و به معـنای اجرا کننده اسـت، مانند ” مجری قانون “. ولی در عربی مجری را به صورت مجرا نیز تلفظ می کنند که در آن صورت، اسـم مفعول مصدر اجراء و به معنای ” اجرا شـده، عملی شـده ” اسـت که در فارسی به تر است که به صورت “مجرا” نوشـته شـود تا با “مجری” اشتباه گرفته نشـود.

محظور/ محذور: واژه ی محظور به معـنای ” ممنوع و حرام” اسـت و محذور هم به معـنای ” آن چه از آن می ترسـند” و هم به معنای “مانع و گرفـتاری” آمده اسـت. یعنی در مواردی که مراد گرفـتاری و مانع و حجب وحیای اخلاقی باشـد باید محذور نوشـت مانند: ” محذور اخلاقی ” و یا ” در محذور قرار گرفتم و پیشـنهاد اورا پذیـرفـتم “،

مسأله / مسئله: این واژه عربی اسـت و در خط عربی به صورت مسـألة نوشـته می شـود و در زبان فارسی هم بسـیاری این اصل را رعایت نموده و آن را به صورت مسأله می نویسـند، نه مسئله.

مسـئوول/ مسـئول: املای این واژه به هردو شـکل آن درسـت اسـت. در عربی البته مسـئوول می نویسـند، اما در فارسی همیشه آن را با یک واو نوشـته اند.

مزمزه / مضمضه: واژه ی مزمزه فارسی و به معـنای چشـیدن و نرم نرم خوردن چیزی است و مضمضه عربی و به معـنای گرداندن اب در دهان برای شـسـتن آن است.

مُعتـَنی به/ متنابه: این واژه عربی اسـت و معنی آن، هـنگفت، مهم و قابل اعتنا اسـت و املای آن نیز به صورت معتنی به درسـت اسـت.

مقتدا / مقتدی : این واژه را که به معنی پیشوا است در عربی مقتدی نوشته اما مقتدا تلفظ می کنند. از این رو در زبان فارسی برای پرهـیـز از اشـتباه خواندن باید آن را مقتدا نوشـت.

منتها / منتهی: این دو واژه را در فارسی به تر اسـت برحسـب تلفظ شـان بنویسـیم مانند: سـاختمان های این ناحیه هـمه بلند اسـت، منتها محکم نیسـت یا ” این خیال باطل به جنون منتهی خواهد شـد” .

نیاگان / نیاکان : در فارسی نیاگ یا نیا به معنی جد است و جمع درست آن نیاگان است نه نیاکان.

وهله/ وحله: این کلمه را که به خط عربی وهـله می نویسـند ومعنای آن نوبت و دفعه اسـت، نباید وحله نوشـت، زیـرا که وحله در عربی و در فارسی معنایی ندارد.

هیز / حیز: واژه ی هـیـز به معنای بدکار و بی شـرم اسـت، مانند: او نگاه هـیـز و دریده ای داشـت. و حیز به معنی جا و مکان است.

هیئت / هیأت: واژه ی هیئت عربی و به معنی شـکل و صورت چیزی و نیز به معنی عـده ودسـته ای از مردم است. جمع هیئت نیز هیأت اسـت و نباید یکی را به جای دیگری به کار برد.

منبع : شورای گسترش زبان پارسی

نویسنده : دکتر سعید نفیسی

پی نوشت: متاسفانه ما هرچقدر هم که تمرین کنیم بازهم غلط نویسیم و باز هم متبحر را متبهر نوشتیم، از دوستان ادبی به خاطر این خطاها پوزش می طلبم، همچنین بخاطر نیم فاصله‌هایی که رعایت نشده نیز همینطور، در فرصتی مناسب کلمات توصیه شده را اضافه خواهم کرد.

 


  
  

جذر/ جزر: برخی ها درکاربرد درسـت این دو واژه نیز اشـتباه می کنند. جذر به معـنای ریشـه اسـت و در ریاضی نیز عددی اسـت که آن را در خودش ضرب می کنند. مانند عدد 3 که وقتی آن را در خودش ضرب کنند عدد ? به دست می آید که آن را مجذور می گویند. جزر اما فرو نشـسـتن آب دریا، بازگشـتن آب دریا و ضد مد می باشد.

جرأت/ جرئت: این واژه را باید جرات نوشت و به صورت جرئت اصلن وجود ندارد.

حایل / هایل: این دو واژه را نیز برخی با یکدیگر اشـتباه کرده و به جای هم به کار می برند. حایل اسـم اسـت به معـنای چیزی که پرده وار میان دو چیـز واقع شده و مانع از اتصال آن دو گردد. اما هایل صفـت اسـت به معنای ترسـناک: شـب تاریک وبیم موج و گردابی چنین هایل / کجا دانند حــال ما سـبکـسـاران سـاحل ها( حافظ )

خرد/ خورد: معـنای واژه خُرد کوچک و ریز و اندک اسـت مانند: خرد سال یا خرده فروشی، و واژه خورد سـوم شـخص مفرد از مصدر خوردن است در زمان گذشته. نمونه های دیگر: سالخورده یا خورد و خوراک

داوود/ داود: املای این گونه واژه ها را در املای زبان فارسی با دو ( واو ) سفارش کرده اند. به همین ترتیب واژه هایی مانند طاوس و کیکاوس را نیز باید با دو ( واو ) نوشـت: طاووس، کـیکاووس.

دُچار/ دوچار: این واژه را که گمان می رود ریشـه ی آن دو چهار باشـد، در متون قـدیمی به صورت دوچار می نوشـته اند. اما در سده های اخیر آن را به صورت دُچار نوشـته اند. امروزه نیـز به تر اسـت به همین صورت نوشـته شـود.

ذِ لت / ز َ لّت: معـنای ذلت خواری ( متضاد عزت) است، اما زلت یه معنای سـهو و خطا اسـت.

رُتیل / رطیل: نوعی عنکبوت زهر دار را به عربی رتیل می گویند و رطیل وجود ندارد.

زرع / ذرع: زرع به معـنای ” کشـت” و ” کاشـتن ” اسـت، در حالی که ذرع مقـیاس قـدیم یرای طول و برابر یک دهم از چهارمتر بوده اسـت.

زغال / ذغال: املای درسـت این واژه زغال اسـت.

زکام / ذکام: این واژه را بایـد با ز نوشـت،

سِـتبَر/ سـِطبَر : این واژه را که به معنای درشـت و کلفت اسـت، قـدما با حرف ط هم نوشـته اند.اما چون واژه ای فارسی اسـت به تر اسـت با حرف ت نوشـته شـود.

سـؤال / سـئوال: شـکل درسـت آن این واژه سـؤال است.

سـوک/ سـوگ: املای این واژه هم با ک وهم با گ درست اسـت.

شـرایین/ شـرائین: املای این کلمه به صورت شـرایین درسـت اسـت.

شـسـت/ شـصت: این واژه ها راهم بسـیاری ها به اشـتباه به جای یکدیگر به کار می برند. شـسـت به معنای انگشـت بزرگ دسـت وپا وشـصت عدد ?? اسـت. آقای ابوالحسن نجفی می نویسـد که چون هر دو عدد فارسی اسـت، تنها برای تمایز میان معـنای آنها است که یکی را با س و دیگری را با ص می نویسـند. ولی درمتون کهن، هردو واژه با ” س” آمده اسـت.

صد / سـد: چون واژه ی ” سـده “ فارسی اسـت، سـد را نیز می توان با ” س” نوشـت. اما چون در متون کهن و جدید این واژه را با ” ص ” نوشـته اند، اکنون نوشـتن آن با ” س” غـیر متعارف به نظر می رسـد. از سوی دیگر چون معنای دیگر سـد، مانع و بند و حایل اسـت، لابد قـدما، عدد 1?? را برای تفکیک صد از سـد. با ” ص” نوشـته اند

صفحه/ صحیفه : صفحه به هر کدام از دو روی کاغذ و صحیفه به خود ورق کاغذ ( که دارای دو روی ) اسـت گفته می شـود. البته ورق را در سـال های پسـین برگ نیز می گویند.

طوفان/ توفان: اصل این کلمه یونانی اسـت و شکل های دیگر این واژه ی یونانی در بسـیاری از زبان های ارو پایی هم به کار می رود، چون آن که در زبان انگلیسی Typhoon و در زبان فرانسوی Typhon به همین معنای طوفان به کار می رود. در فرهـنگ معین واژه ی طوفان را که اسم و معرب از کلمه یونانی اسـت به معنای باران بسـیار سـخت و شـدید و آب بسـیار که همه را بپـوشد وغرق کند و باد شـدید وناگهانی که موجب خسـارت و خرابی بناها و سـاختمانها شـود و سـبب تشـکیل امواج سـهمگین و مخرب گردد، و همچنان به معنای هر چیز بسـیار است که فراگیر باشـد مانند طوفان آتش یا طوفان باد. اما در همان فرهنگ، یک ” توفان ” هم درفارسی هست که صفت فاعلی و از مصدر توفـیدن اسـت و به معنی شور و غوغا کننده، فریاد کننده و غُران می باشد. پس برای تفکیک طوفان از توفان باید معنا های لغوی این واژه ها را مد نظر قرار داد.

طوطی/ توتی: توتی واژه ای فارسی است و از این رو می توان آن را با “ت ” نوشـت. اما قـدمای زبان و ادب فارسی این واژه را با ” ط” نوشـته اند و به این دلیل امروزه نیز اگرچه این واژه فارسی می باشد نوشتن آن با “ط ” نامانوس و نامتداول است.

غلتیدن/ غلطیدن: غلتیدن واژه ای فارسی اسـت و باید با ” ت” نوشـته شـود . تر کیبات این فعل را نیز باید با ت نوشـت، مانند: غَلت، غلتیدن، غلتنده، غلتیده، غلتان، غلتک و…

غوته / غوطه : ” در آب فرو رفتن ” به فارسی ” غوتیدن “ است که امروز در زبان تاجیک نیز به همین شکل و به همین معنی به کار می رود. از این رو غوطه خوردن، غوطه زدن و غوطه ور نیز همگی نادرست است و باید با تای دو نقطه نوشته شود. از این گروهند: تپش، تپیدن، غلتیدن؛ غلت زدن، ؛ غلت خوردن؛ غلتک، غلتان.

غیظ / غیض: در عربی غیظ، خشـم و غضب را گویند و غیض به معنای کاهـش آب اسـت.

فترت/ فطرت: معنای فترت، رکود وسـسـتی و بی حاصلی اسـت میان دو دوران خوشـبختی، یا فاصله ی میان دو دوره ی فعالیت. اما فطرت به خصوصیت و هر موجود از آغاز خلقتش می گویند و به سـرشـت و طبیعت او.

فطیر/ فتیر: فطیر واژه ای عربی و به معنی خمیر ور نیامده و تخمیر نشـده است و از این رو باید با ” ط ” نوشـته شود و واژه ای به نام فتیر اصلن وجود ندارد.


  
  

? غلط های املایی مشهور

آزمایشـات: واژه آزمایش را که فارسی اسـت برخی از فارسی زبانان با ” آت ” عربی جمع می بندند که نادرسـت اسـت و باید با ” ها” ی فارسی جمع بسته شود. آزمایش ها درسـت اسـت.

در جمع بستن واژه ها ی فارسی با ” جات ” نیز غالبن همین گونه اشتباهات رخ می دهد، چرا که به نظر می رسد که این نوع جمع فرقی با جمع با ” آت ” ندارد . اما برای نوشتن فارسی فصیح به تر است که این واژه ها نیز با ” ها “جمع بسته شود، برای احتراز از عربی مآبی . یعنی به جای روز نامه جات ، کارخانجات ، نوشته جات ، شیرینی جات ، ترشیجات ، دسته جات ، میوه جات ، نقره جات و…. به تر است چون این بنویسیم :روزنامه ها ، کار خانه ها ، نوشته ها، شیرینی ها ، ترشی ها ، دسته ها ، میوه ها ، نقره ها.

از غلط های فاحش در همین زمینه یکی هم جمع بستن نام های جمع است. مانند تشکیلات که جمع تشکیل است و هنگامی که با : آت آن را جمع می بندند ، جمع الجمع می شود، از آن جمله اند : آثارها، اخبارها ، ارکان ها ، اعمال ها ، جواهرها یا جواهرات ، حواس ها ، عجایب ها ِ، منازل ها ، نوادرات ، امورات ، عملیات ها و دیگر، که شکل درست نوشتن وگفتن آن چون این است : آثار، اخبار ، ارکان ، اعمال ، جواهر ، حواس ، عجایب، منازل ، نوادر ، امور ، عملیات و ..

آذان / اذان: این دو واژه را باید از هم جدا نمود. زیرا که معـنای آذان( گوش ها ) و معـنای اذان اعلام کردن، آگاه کردن، خبردادن وقت نماز با خواندن کلمات مخصوص عربی در سـاعت های معینی از روز در گلدسـته و مناره ی مسجد است.

آزوقه / آذوقه: اصل این واژه که آن را آزوغه هم می نویسـند ترکی اسـت. پس باید به” ز” نوشـته شـود.

آسـیا / آسـیاب: این واژه را به هردوشـکل می توان نوشـت و بزرگان ادب فارسی هردو شکل را به کار بسـته اند.

آن را / آنرا: ” را” واژه ی مسـتقلی است و پـیـوسته آن را جدا از کلمه ی پیشـین می نویسـند. مانند: این را، وی را، ایشـان را، تو را، آن را .

اتاق / اطاق: از آن جا که این واژه ترکی اسـت و در ترکی مخرج ” ط” وجود ندارد پس باید آن را با حرف ” ت” نوشـت.

اتو / اطو:چون این واژه عربی نیسـت وممکن اسـت فارسی یا روسی باشـد، پس به تر اسـت به ” ت” نوشـته شـود .

ارابه/ عـرابه: ارابه واژه ی فارسی اسـت و عرابه معـرب آن. پس به تر اسـت آن را به صورت ارابه نوشـت.

ازدحام / ازدهام: این واژه را تنها می توان با حرف “ح” نوشـت زیرا ازدهام واژه ای بی معنی اسـت.

اسـب / اسـپ: به هردوصورت می توان این واژه را نوشـت. زیرا این واژه پهلوی اسـت نه عربی. امروزه بزرگان زبان بیش تر با ” ب” می نویسـند. اما در گذشـته های بسـیار دور با ” پ ” می نوشـتند وهمین واژه جزء دوم نام های کهن خراسـانیان بوده است. مانند : ارجاسـپ، جاماسـپ، گشـتاسپ، تهماسـپ ، لهراسـپ و…

اسـتادان / اسـاتید: چون اسـتاد واژه ای فارسی اسـت جمع آن می شـود اسـتادان. این کلمه که به صورت اسـتاذ به عربی رفـته است، در این زبان به صورت اسـاتیذ و اسـاتید جمع بسـته می شـود

اسـلحه/ سـلاح: بسـیاری کاربرد درسـت این دو کلمه را نمی دانند. به طوری که گاه به جای اسـلحه، سـلاح و گاه برعکس آن را به کار می برند. در حالی که اسـلحه جمع اسـت و سـلاح مفرد و نباید جمع اسـلحه را اسـلحه ها نوشت، زیرا که اسـلحه خود کلمه جمع اسـت و به جای آن می توان واژهء سـلاح ها را به کار برد.

اقلاً / اکثراً: این دو کلمه در عربی به هیچ روی تنوین نمی گیرد و کاربرد آن ها بدین صورت از اغلاط مشهور به شمار می آید. به تر اسـت به جای اقلاً ” حد اقل ” و یا به تر از آن ” دسـت کم” و یا ” کم از کم ” نوشـت و به جای اکثراً ” غالبن” و یا به تر از آن ” بیش تر ” را به کار برد. .همچنین نمی توان واژه هایی مانند دوم وسـوم و چهارم راکه فارسی اند، دوماً و سـوماً و چارماً نوشـت. یا واژه فارسی ” زبان ” را زباناً .

اِن شاء الله / انشاء ألله: جمله ی ” ان شاء الله “ از سـه کلمه سـاخته شـده اسـت: اِن ( اگر )، شـاء (بخواهد )، الله (خداوند)، یعنی: اگر خداوند بخواهد. اما جمله ی ” انشاء الله “ از دو کلمه سـاخته شـده اسـت: اِنشـاء ( آفریدن )، الله ( خدا ) به معنی: خداوند بیافریند. آن چه به هنگام نوشتن این جمله مراد نویسنده است جمله ی نخست است ولی آن را به صورت جمله ی دوم می نویسد.

انتر / عـنتر: واژه انتر را که فارسی و معـنای آن بوزینه می باشـد باید به همین صورت نوشـت. عـنتر به زبان عربی نوعی مگس و مجازن به معنای شـجاع است.

باتلاق/ باطلاق: واژه ی باتلاق ترکی اسـت، نه عربی. پس نوشـتن آن با حرف ” ت” درسـت اسـت.

باغ ها / باغات: واژه ی باغ فارسی اسـت و جمع بسـتن آن به ” ات ” عربی نا درسـت اسـت.

بوالهوس / بلهوس: پیشـوند “ بُل ” برسـر برخی واژه های فارسی می آید ومعـنای پـُر، بسـیار و فراوان دارد، برابر این پیشوند در زبان عربی ابو می باشد که برای واژه های عربی به کار می رود و کوتاه شده ی آن را به صورت بو می نویسند. پس” بُل “ برای واژه های فارسی ( مانند بلکامه: پر آرزو، بلغاک: پر شور) و “بو” برای واژه های عربی (مانند بوالهوس : پر هوس، بوالعجب: پر شگفتی) درست است.

بوته / بته: معـنای این واژه، گیاه پـر شاخ و برگی اسـت که تنه ی ضخیم نداشـته باشـد و زیاد بلند نشـود و املای درسـت آن بوته اسـت.

به نام / بنام: در زبان عربی حرف جر ” ب ” را هـمیشـه باید به کلمه ی بعد که مجرور اسـت متصل نوشـت، اما در زبان فارسی حرف اضافه ” به” را باید همواره جدا از کلمه نوشـت. مگر در اشکال کهن مانند: بدین و بدو.، زیـرا اگر چون این ننویسـیم در موارد بسیاری امکان به جای یکدیگر گرفته شدن واژه ها و معانی (التباس معنی) وجود دارد، مانند همین “به نام” و “بنام ” که هر کدام جای کاربرد ویـژه ای دارد. به این نمونه ها دقت کنید: او نویسـنده ی بنامی بود و یا ” من او را به نام نمی شـناختم”. به همین ترتیب اگر ” به روی” را ” بروی” بنویسیم معلوم نخواهد شـد که مراد چیسـت؟ آیا منظور از ” بروی” فعلی از مصدر رفـتن اسـت، مانند برو، بروی و… .یا آن که مثلن می خواهـیم بنویسـیم که: این قـلم به روی میز اسـت یا اگر ما ” به درد ” را ” بدرد ” بنویسـیم بازهم شباهت معـنا رخ می دهد، زیرا ” بدرد : یعنی پاره کند و ” به درد ” یعنی به غم و اندوه. به همین گونه اند صد ها واژه که باید به هنگام نوشـتن آن ها با احتیاط بود، مانند: به دل و بدل، به شـتاب و بشـتاب، به کار و بکار، به گردن و بگردن، به کس و بکس، به همان و بهمان، به گردش و بگردش، به چشم و بچشم، به هر و بهر، به خر و بخر، به دوش و بدوش، به بار و ببار، به خواب و بخواب و غیره

بها / بهاء : بها به معنی قیمت ، ارزش و نرخ چیزی است . اما معنی بهاء روشنی ، درخشندگی ، رونق ، زیبایی و نیکویی است و به معنای فر وشکوه و زینت و آرایش نیز به کار رفته است . مانند بهاء الدین یا بها ء الحق و یا بها ء الملک که معنای آن ها رونق دین ، شکوه دین و شکوه کشور است. در پشت جلد ( پوشانه ) برخی از کتاب ها می نویسند : بهاء …. ریال . که سخت نادرست است .

پایین / پائین:. شاید گروه بسیاری از پارسی نویسان روزانه ده ها بار همزه ی عربی را در نوشته های خود به کار می برند و نمی دانند که این نشانه ی نوشتاری عربی درزبان پارسی جایی ندارد. براین پایه نوشتن واژه هایی مانند ” پائیز ” ، ” پائین ” ، “موئین ” ، “روئین” ، ” آئین ” ،” پر گوئی” ، ” چائی “، ” امریکائی ” و… نادرست است و باید پاییز ، پایین ، مویین ، رویین ، آیین ، پر گویی ، چایی، آمریکایی و چون این ها نوشت.

تاس / طاس: تاس واژه ای فارسی اسـت که عرب ها آن را گرفته و طاس می نویسند (معرب کرده اند)، یعنی ایرانیان باید آن را به حرف ت بنویسند.

تراز/ طراز: تراز واژه ای فارسی است که عرب ها آن را گرفته و طراز می نویسند (معرب کرده اند). به همین سـبب ” تراز” و همه ی ترکیبات آن باید با حرف ” ت” نوشـته شـود. مانند: تراز نامه، هم تراز، ترازکردن و مانند این ها.

تپیدن / طپیدن : تپیدن واژه ای فارسی اسـت. و باید با حرف ” ت ” نوشـته شـود و نوشـتن واژه های مشـتق از آن نیز مانند: تپش، تپنده، تپید، تپاندن و مانند آن نیز بایسته است. همچنان واژه هایی مانند تالار، تپانچه، تنبور، تشـت وتهران که فارسی اند، نباید با ” ط” نوشـته شـود.

دیگر آن که در زبان عربی، هم ت وجود دارد و هم ط. مانند تابع و طبیب. از این رو واژه های عربی را می توان به همان صورت عربی نیز نوشت. نکته ی دیگر آن که: اگر کلمه ای مربوط به زبان های بیگانه ی دیگر باشـد، به ت نوشـته می شـود. مانند: ایتالیا، اتریش، اتیوپی، امپراتور، ترابلس. اما برخی نام های خاص مانند سـقراط و بقراط و افلاطون و مانند آن ها که از رهگذر زبان عربی وارد زبان فارسی شـده است می تواند به همان صورت عربی هم نوشته شود و گر نه چه فرقی با اسـامی عربی چون حافظ، نظامی، ملا صدرا، ابوریحان و جز آن دارد که در آن ها تغییری ایجاد نمی شود.

ثواب / صواب: نوشـتن یکی از این واژه ها به جای دیگری نیز یکی از غلط های رایج در املای زبان فارسی اسـت. در حالی که ثواب وصواب معانی جدا گانه ای دارد و نباید آن ها را با هم اشـتباه کرد. ثواب اسـم است به معـنی ” مزد و پاداش ” ، اما صواب صفت اسـت به معـنی “درسـت، به جا و مناسـب”.

 


  
  

غلط های مشهور املایی و دستوری زبان فارسی

غلط مشهور در توصیف دو دسته به کار برده می شود:

دسته ی نخست کسانی هستند که از رهگذر سالوسی و ریاکاری در زمره ی نیک مردان جای می گیرند. در باره ی این ” کندم نماهای جو فروش ” می گویند: فلانی غلط مشهور است، یعنی نان پرهیزکاری می خورد ولی ” چون به خلوت می رود آن کار دیگر می کند “.

دسته ی دوم آن واژه ها و عباراتی است که بر خلاف حقایق تاریخی و یا آیین دستور زبان و صرف و نحو آن، بر زبان ها جاری است.

اکنون به نمونه های گوناگون این غلط های رایج در زبان فارسی که پرهیز از گفتن آن ها بایسته است دقت کنید :

? به کار بردن تنوین برای واژه های فارسی

کاربرد تنوین که ابزار ساختن قید در زبان عربی است برای واژه های عربی جایز است، مانند: اتفاقا، تصادفا، اجبارا، ولی واژه های ناگزیر و ناچار و مانند آن ها که فارسی است هرگز تنوین بر نمی دارد و نباید آن ها را چون این به کار برد:

گزارشا به عرض می رسانم ( به جای بدین وسیله گزارش می کنم که )،

ناچارا رفتم ( به جای به ناچار، یا ناگزیر رفتم).

اکنون کار به جایی رسیده است که بسیاری تنوین را حتا برای واژه های لاتین نیز به کار می گیرند و مثلن می گویند: تلفونا به او خبر دادم، یعنی به وسیله ی تلفن، یا تلفنی او را آگاه کردم.

تلگرافا به او اطلاع دادم، یعنی با تلگراف یا تلگرافی او را آگاه کردم.

در این جا لازم به گفتن است که دیرزمانی است که نوشتن تنوین به صورت ا در خط فارسی به کناری نهاده شده و آن را به صورت ن می نویسند. مثلن : اتفاقن، تصادفن یا اجبارن

? واژه ی های دو قلو، سه قلو، چهارقلو و مانند آن

واژه ی ترکی دو قلو اسمی مرکب از ” دوق ” و ” لو “ است که روی هم همزادها معنی می دهد و هیچ گونه ارتباطی با عدد ? (دو) فارسی ندارد که اگر بانویی احیانن سه یا چهار فرزند به دنیا آورد بتوان سه قلو یا چهار قلو گفت.

درست مانند واژه ی فرانسوی دو لوکس De Luxe که بسیاری گمان می کنند با عدد ? (دو) فارسی ارتباطی دارد و لابد سه لوکس و چهار لوکس آن هم وجود دارد. De حرف اضافه ی ملکی در زبان فرانسوی می باشد به معنی ” از” ( مانند Of در انگلیسی یا Von در آلمانی ) و Luxe به معنی ” تجمل و شکوه “ است و دو لوکس به معنی ” از (دسته ی ) تجملاتی ” می باشد. یعنی هر چیزی که دولوکس باشد، نه از نوع معمولی، بلکه از نوع تجملاتی و با شکوه آن است.

? به کارگیری واژه ها یا اصطلاحات با معنی نادرست

* جمله هایی مانند :

من به او مظنون هستم ( می خواهند بگویند: من به او بدگمان هستم)

او در این قضیه ظنین است ( می خواهند بگویند: او در این قضیه مورد شک و گمان قرار دارد)

هر دو نادرست و درست وارونه ی آن درست است.

ظنین صفت فاعلی و به معنی کسی است که به دیگری بدگمان است و مظنون صفت مفعولی و به معنی کسی است که مورد شک و بدگمانی قرار دارد. یعنی صورت درست این جملات می شود:

من به او ظنین هستم .( یعنی من به او بدگمان هستم)

او در این قضیه مظنون است. ( یعنی او در این قضیه مورد شک و گمان قرار دارد)

* مصدر عربی فقدان به معنی کم کردن، کم شدن و از دست دادن است و معنی نبود ندارد و درمورد مرگ و فوت کسی هم باید گفت: در گذشت، یا رخت بر بست.

* یا مثلن می گویند: ” کاسه ای زیر نیم کاسه وجود دارد “. در حالی که کاسه هرگز زیر نیم کاسه جای نمی گیرد و در ادبیات هم همیشه گفته اند: زیر کاسه نیم کاسه ای وجود دارد.

* شعر سعدی، یعنی: ” بنی آدم اعضای یک پیکرند ” را ” بنی آدم اعضای یکدیگرند ” می گویند.

* هنگامی که دانش آموزی در پایان سال تحصیلی در برخی از درس ها نمره ی کافی برای قبولی نمی آورد می گوید در فلان و فلان درس تجدید شدم و یا درباره ی کسی می گویند فلانی امسال تجدید شد. حال آن که این نه خود دانش آموز، بلکه درس های نمره نیاورده است که تجدید می شود و در شهریور ماه باید دوباره جدید شده و از نو امتحان داده شود ، چون این دانش آموزی تجدیدی شده است و باید او را تجدیدی، یعنی دارنده ی درس های تجدید شده نامید.

? غلط های دستوری

استاد: این واژه فارسی است و باید جمع آن را استادان گفت نه اساتید .

مهر: مهر واژه ای فارسی است و صلاحیت اشتقاق عربی را ندارد و نباید مثلن گفت حکم ممهور شد، بلکه درست آن است که بگویند: حکم مهر کرده شد یا مهر زده شد.

? غلط های واگویی (تلفظی)

پسوند ” وَر ” در زبان فارسی برای رساندن مالکیت و به معنی ” صاحب ” و دارنده است. ” رنج وَر ” به معنی دارنده ی رنج و ” مزد وَر ” به معنی دارنده ی مزد است. امروزه بر خلاف این قاعده و برخاسته از خط عربی که ایرانیان به کار می برند، این واژه ها را به صورت رنجور و مزدور می نویسند که موجب آن گردیده است تا آن ها را به نادرستی با واو ” سیرشده ” (مانند واو در واژه ی ” کور “) تلفظ نمایند.

واژه های دیگر ی نیز مانند دستور ( دست وَر به معنی صاحب منصب، وزیر) و گنجور ( گنج وَر) نیز از این گروه است.

? نامیدن پدر به جای پسر

زکریا نام پدر ” محمد بن زکریای رازی “ و سینا نیز نام پدر ” ابوعلی این سینا ” بوده است. لیکن همه جا آنان را با نام زکریای رازی و ابن سینا ، یعنی نه با نام خود، بلکه با نام پدران شان می نویسند. ” بیمارستان ابن سینا ” هنوز نیز در چهار راه حسن آباد تهران با این نام وجود دارد.

منصور نیز پدر ” حسین ابن منصور حلاج ” است که کوتاه شده ی نام وی “حسین حلاج ” است. لیکن این نامی ترین عارف وارسته ی ایران در سده ی سوم هجری را همه جا ” منصور حلاج ” می نامند و نه “حسین وار”، بلکه “منصوروار” بر سر دار می کنند، در حالی که منصور (یعنی پدر حلاج) در آن هنگام در خوزستان به حلاجی و پنبه زنی مشغول بوده است.

? خوان یغما

هرگاه به دارایی کسی دستبرد بزنند و چیزی از آن بر جای نگذارند، در اصطلاح می گویند که گویی خوان یغما بود که این گونه آن را چپاول کردند.

عبارت ” خوان یغما “ از دو واژه ی ” خوان ” و ” یغما ” و به مفهوم “سفره ی غارت و چپاول ” فهمیده می شود، در حالی که چون این نیست و معنی و مفهوم واژه ی ” یغما ” در این عبارت کاملن چیز دیگری است و ارتباطی با غارت و چپاول ندارد.

” یغما ” نام گروهی از تورانیان است که در دوره ی اسلامی در شهری با همین نام در نزدیکی ” خجند ” کنونی زندگی می کرده اند. پیش از آمدن این گروه به این منطقه، اقوامی که “سگان “ نام داشته اند ( و به غلط آن را ” ساکاها ” می نویسند) در این محل زندگی می کرده اند و جشنی را برگزار می کرده اند که ” سگه “ نام داشته است که همان ” جشن سده ” می باشد. با آمدن یغماییان ِ تورانی به این محل، آنان دین و همه ی آیین ها و حتا عادات سگان را گرفته و “جشن سگه ” ی آنان را نیز برگزار می کردند.

در جشن دیگری نیز که ” خوان یغما ” نام داشته است، آنان سفره های بزرگی می گسترانیدند و انواع خوراک های لذیذ و نوشیدنی های خوش گوار در آن می نهادند و از همه ی مردم دعوت می کردند که در این میهمانی عمومی حاضر شوند و در کنار انجام دیگر مراسم، از آن ها سیر بخورند و بنوشند و هر چه می خواهند با خود ببرند. سعدی می گوید:

ادیم زمین سفره ی عام اوست / برین خوان یغما چه دشمن چه دوست

و در جای دیگری می گوید:

یکی نانخورش جز پیازی نداشت / چو دیگر کسان برگ و سازی نداشت

پراکنده ای کفتمش ای خاکسار / برو طبخی از ” خوان یغما ” بیار

جشن خوان یغما که نشانه ی سخاوت و بخشندگی پدران ما است در سده های گذشته اهمیت و اعتبار ویژه ای داشته است و رفته رفته به صورت اصطلاح در آمده است، لیکن به علت عدم آگاهی از ریشه ی تاریخی آن، بسیاری آن را به معنی دستبرد و چپاول گرفته و به کار برده اند.

افغانی در قصیده ی خود می سراید:

گل آرد، نوبهار آرد، نشاط آرد، امید آرد

شود تا باغبان طبع وی در گلشن آرایی

کشیده خوان یغمایش چه فیض جاودان دارد

که هر روزی فزون گردد گوارایی و گیرایی

خوشا درویش صاحب دل که نعمت های عامش را

نیابی در بساط خاص دارابی و دارایی


  
  

 

متن سخنرانی استاد دکتر عزت‌الله فولادوند در نشست «در ستایش سعدی»

افلاطون زبان فارسی

درآمد: پرکاری و دقت تنها خصیصه‌های شایسته ترجمه‌های روان دکتر عزت‌الله فولادوند از بهترین آثار فلسفی جهان نیست؛ زبان پخته و سنجیده و جمله‌های شیوا و پارسی‌نویسی نیکوی این استاد فلسفه ویژگی دیگری است که او را در میان همتایان اندکش متمایز می‌کند و هر اثر حتی مقدماتی را لااقل به کتابی خواندنی و آموزشی برای کسانی که می‌خواهند فارسی را نیکو بنویسند، بدل می‌سازد.

این تبحر قطعاً ناشی از انس دیرینه اوست با بزرگان سخن پارسی، سعدی، حافظ و فردوسی. به همین دلیل است که به مناسبت ستایش از مقام سعدی، از این متخصص فلسفه کانت دعوت می‌شود تا ادای دینی کند به شاهوار زبان پارسی، حکیم شیخ مصلح‌الدین سعدی. متن پیش‌رو تقریر سخنرانی استاد عزت‌الله فولادوند است که روز سه‌شنبه، 27 فروردین‌ماه در شهر کتاب مرکزی به مناسبت بزرگداشت سعدی ارائه شد:

من از زمره ادبا و شاعران نیستم، کار و تخصص من در زمینه‌ای دیگر، در فلسفه است ولی به زبان فارسی عشق می‌ورزم و ارادتم را به شیخ بزرگوار پایانی نیست. خود سعدی بهتر از دیگران به مقام رفیع خویش در سخن آگاه بود و به مراتب بهتر از ستایندگان این نکته را روشن کرده است. بارها به تلویح یا به تصریح بی‌آنکه شائبه خودستایی در کلامش باشد، به این حقیقت اشاره کرده است، چنانکه می‌فرماید: «سخن ملکی‌ست سعدی را مسلم». پژوهندگان هم‌روزگار ما نیز به این نکته معترف بوده‌اند، بلکه سعدی را گاهی به اتفاق فردوسی پایه‌گذار زبان فارسی امروزی دانسته‌‌اند، و جای دیگر گفته‌اند که حق این است که ما پس از هفتصد سال به زبانی که از سعدی آموخته‌ایم، سخن می‌گوییم. چیره‌دستی سعدی در سخن در هر کلام او پیداست و نکته‌ای نیست که نیازمند تکرار و تاکید باشد. اما رسیدن به ژرفای اندیشه سعدی به تعمق بیشتر نیاز دارد. فکر سعدی نیز مانند هر هنرمند و متفکر بزرگ دیگر-از افلاطون تا فردوسی، از مولوی تا شکسپیر، از حافظ تا گوته، و دهها تن مانند آنان- ابعاد و لایه‌های متعدد و مختلف دارد. فردوسی را حکیم می‌گوییم نه تنها به دلیل سرودن حماسه ملی ایران و فراهم‌آوردن سند هویت و مالکیت ما بر این سرزمین، بلکه همچنین به دلیل دید عمیق او به انسانیت و سرنوشت آدمی. فردوسی را استاد تراژدی می‌دانیم، زیرا در ادبیات ما هیچ‌کس نتوانسته است بزرگ‌منشی عنصر ایرانی و دلاوری بشری را در نبرد با تقدیر غالباً تلخ و گردش چرخ نیرنگباز بهتر از او آشکار سازد. شاهان در حماسه ملی ایران با همه بزرگی و اقتدار، اسیر سر پنجه تقدیرند، تقدیری که همچون ترجیع‌بندی سرشار از اندوه، ناله شاعر را در آورده است. پخته‌ترین اندرزها و اندیشه‌های اخلاقی که از نیاکان دوردست ما به یادگار مانده، در شاهنامه آمده است.
پند و اندرز، به تعبیر فیلسوفان حکمت عملی، در کارنامه مردم این سرزمین پیشینه‌ای دراز دارد. اندرزنامه نخستین و کهن‌ترین صورت کتاب‌های اخلاقی در زبان فارسی است و آثار به جای مانده در آن زمینه همه متعلق به یکهزار سال پیش است. در محیط فکری بین‌النهرین که فرهنگ‌های یونانی و ایرانی به یکدیگر می‌رسیدند، اسلام با اندیشه‌های فلسفی گوناگون روبرو بود و می‌توانست آنچه می‌خواست را در خود جذب کند. چند اندرزنامه قدیم و اندرزهای برگرفته از آداب و سنت‌های اسلامی از جمله سیره پیامبر اکرم و حضرت علی، و سپس قابوسنامه قابوس وشمگیر، کیمیای سعادت محمد غزالی و آثار سنایی و نظامی نمونه‌های برجسته اندرزنامه‌نویسی دوره نسبتا درازند.
فردوسی و سعدی از یک جهت متعلق به همین سنت‌اند. نخستین جنبه سعدی که به آن می‌پردازیم، اندرزگویی است. مهمترین آثار سعدی که آوازه جهانگیر او مرهون آنهاست، بوستان و گلستان و قصاید غزل‌هاست که در همه در آنها، جای‌جای و به مناسبت، سعدی زبان به نصیحت می‌گشاید. نصیحت و نصیحت‌گری هیچگاه چنانکه ناصحان امیدوار بوده‌اند، عموما با حسن قبول و گوش شنوا مواجه نبوده‌است، و به ویژه در عصر ما به علت دگرگونی‌های شگرف یکی دو قرن اخیر در احوال دنیا به بخصوص نزد جوانان، مزه ناخوش به خود گرفته‌است. اما هنر و بسا اعجاز سعدی در این است که حتی مکررترین و واضح‌ترین نصایح را چنان با استادی در لفافی از الفاظ دلاویز می‌پیچد که هیچ‌‌کس، مگر بی‌ذوق‌‌ترین و خشک‌مغزترین افراد، از آن احساس خستگی و بیزاری نمی‌کند.
سعدی در یکی از هولناک‌ترین دوره‌های تاریخ ایران می‌زیست. چنگیز و لشکریان خونخوار او در 616 قمری هنگامی که به گمان خود مورخان و تذکره‌نویسان سعدی ده‌ساله بود، به ایران حمله کردند و موج دوم هجوم مغول به سرکردگی هولاکو و منتهی به فتح بغداد و بر افتادن خلافت اسلامی در 656 در زمانی که سعدی 50 سال داشت، به وقوع پیوست. گواه قدرت نفس و بزرگی سعدی اینکه او این دو شاهکار بی‌همانند ادب فارسی، یعنی بوستان و گلستان را درست در همان زمانه دهشتناک و پر آشوب‌ تصنیف کرد. بوستان را در 655 سرود گلستان را سال بعد 656 نگاشت.
محور توجه سعدی نیز مانند بسیاری از دیگر صاحبان اندرزنامه‌ها سه موضوع است: سیاست، خانواده و تهذیب نفس (یا به اصطلاح ابن سینا، تدبیر شهر، تدبیر خانه و تدبیر خود) که بنابه تاثیر ارسطو و مشائین، همه از اخلاق منشعب می‌شوند. موضع سعدی همه جا مبتنی بر بهترین سنتهای اخلاقی ایرانیان و صورت کمال‌یافته آنهاست. مکتب و رای او در اخلاق بر محور عدالت استوار است، و عدالت به سلطان بستگی دارد که سنگ بنای جامعه است و، بنابراین، تربیت و آموزش او در صدر اولویت‌هاست. والاترین عمل اخلاقی گفتن سخن شایسته‌ای است که موجب تغییر رفتار شهریار ستمگر شود، و سلطان پس از آنکه دادگری پیشه کرد، به صورت ستون استوار و محور زندگی اخلاقی در می‌آید. بنابراین سلطان باید بی‌آنکه به راه زهد برود، و از وظایف حکمرانی غفلت کند، از مرد حکیم که به فضیلت واصل شده است، درس عدالت بگیرد. شاید بزرگترین پندی که حکمران باید بیاموزد این است که چون هنگام مرگ فرا برسد، شاه و گدا یکسانند، و حکمران باید با توجه به آن روز از ستم بپرهیزد.
سعدی مردی حکیم است، دارای تجربه دنیاست و این تجربه را تنها در تنهایی درویشی خود کسب کرده است و، بنابراین، در سیاست و اخلاق از هر کس دیگری برتر است. در افلاطون، کمال مطلوب آن است که حکیمان شاه شوند؛ در سنت اخلاقی ایرانی، حکیم و پادشاه در مقابل یکدیگر جای می‌گیرند و وظیفه حکیم نصیحت به پادشاه و آوردن او به راه عدل است.
بزرگترین خصیصه اخلاق سعدی، واقع‌نگری است. چنین نیست که دنیا و اهل دنیا به هیچ گرفته شوند و حوالت همه کارهای جهان به عالم بالا باشد. سعدی در عین وارستگی و عرفان، هرگز ضرورت التفات به کار جهان مادی را از یاد نمی‌برد. نیکوکاری و احسان و عفو و بخشندگی همه از این جهان آغاز می‌شود و نه تنها پاداش اخروی می‌گیرد، بلکه در این جهان نیز سبب بهروزی و رهایی در روز درماندگی است. سعدی بر خلاف پیشینیان خود نکات غیرعملی را کنار می‌‌گذارد، زیرا بر آن است که اندرز باید به مسائل عقل عملی و مربوط به زندگی عادی پاسخ دهد. برای تامین این مقصود، زبانی نیز که او به کار می‌برد، زبانی ملموس و کاملا نزدیک به زبان مردم و فارغ از تکلف و تصنع است، به حدی که سخن او را سهل و ممتنع گفته‌اند، و بسیاری در این پندار که می‌توانند از او تقلید کنند، شکست‌خورده از آن میدان بازگشته‌اند. سعدی نیز مانند همه بزرگان هنر جهان، همواره فرهنگ جامعه‌ای را که در آن می‌زیسته پاس داشته است. گلستان و بوستان آیینه ارزشهای پسندیده و فرهنگ مقبول آن روزگار است و هیچ چیز در آنها نمی‌بینیم که در دنیای معاصر سعدی مردود و مطرود بوده است.
اما آنچه به اخلاق سعدی ژرفا و والایی می‌بخشد، در آمیختگی آن، در عین التفات تام به واقعیت، با تصوف است. بزرگترین صفاتی که سعدی به آنها سفارش می‌کند، قناعت و فروتنی و شکر به درگاه آفریدگار است. باب سوم گلستان به فضیلت قناعت اختصاص دارد که پایه تربیت باطنی آدمی و صفت والای درویش و مدخل عشق است. عشق رفتار و کردار آدمی را دگرگون و او را از خودپرستی تهی می‌کند و به او وفاداری و ثبات می‌آموزد. دومین نصیحت بزرگ سعدی سفارش به تواضع است. فروتنی برخاسته از سرشت خاکی آدمی و غرور شیطانی است، انسان با افتادگی و تهی‌شدن از من و منی آکنده از حکمت می‌شود. شکر از ایمان بر می‌خیزد و موضوع آن دانستن قدر نعمت الهی است. ما هر چه داریم از خداست، اوست که اراده و ایمان و سخاوت و معرفت و هوشمندی را در وجود ما به ودیعه نهاده است. این نظرگاه در تقابل با دید متظاهرین به اخلاص است.
پس می‌بینیم که در کنه اندیشه سعدی دو صفت به ظاهر متضاد نهفته است، یکی واقع‌نگری یا رئالیسم، یعنی توجه به آنچه در این عالم خاکی به‌واقع هست و از آن گریزی یا گزیری نیست؛ و دیگری آرمانخواهی یا ایده‌آلیسم، به معنای آنچه باید باشد و باید در عالمی دیگر و بالاتر به جست‌وجوی آن رفت. بنابراین، سعدی نیز مانند افلاطون از این جهان خاکی با همه کمبودها و نارسایی‌ها و زشتی و زیبایی‌های ناپایدار آن آغاز می‌کند تا به ملکوت ایده‌ها و مثل آسمانی جاوید برسد. از این رو، اگر بتوانیم چنین تعبیری به کار ببریم، این استاد استادان سخن پارسی را نیز مانند آن استاد استادان فلسفه، شاید بتوان رئالیستی ایده‌آلیست نامید.
سعدی همان‌طور که خداوند سخن است، مانند سقراط استاد عشق نیز هست. همان‌گونه که در اندرزگویی هیچگاه سخن او مایه ملال نیست، در وصف عشق و عاشقی نیز کسی به پای او نمی‌رسد. غزل‌های او حاوی شورانگیزترین اوصاف عاشقی و مهجوری و شوق وصل و وجد وصال است.
هر کس به عاشقانه‌های بی‌مانند سعدی و به باب سوم گلستان «در عشق و عاشقی» توجه کافی کرده باشد، در می‌یابد عشقی که او از آن سخن می‌گوید دارای هر دو جنبه زمینی و عرفانی یا خاکی و آسمانی است. امتیاز سعدی از دیگر سخن‌سرایان ما از جمله حافظ به این است که او به هیچ‌روی این عشق سوزان و دردناک و سرگردان‌کننده بشر به معشوق زمینی را دست کم نمی‌گیرد و برخلاف شاعران عارف مشرب، جسورانه و بی‌پروا دل به دریای آن می‌زند و دلاویزترین و پر احساس‌ترین و شور انگیزترین اوصاف را در بیان آن می‌آورد و این نیز شاهدی دیگر بر واقع‌نگری یا رئالیسم اوست.
اما سعدی چنان که گفتیم علاوه بر واقع‌نگری، آرمان‌طلب یا ایدئالیست هم هست، مانند افلاطون واقعیت‌های این جهان را به مثابه نردبانی برای صعود به عالم بالا و وصال معشوق سرمدی می‌داند. عرفان به ‌ویژه صورت اشعری آن که قائل به جبر و منکر حسن و قبح عقلی امور است، در اثر سال‌ها تلمذ در نظامیه بغداد و تاثر از شخصیت چیره‌ای همچون امام محمد غزالی، در وجود شیخ بزرگوار عجین شده است. همان سعدی که در بیان عشق ملموس زمینی و غیرانتزاعی جادوی کلامش آنچنان مسحور می‌کند، در مقوله عاشقی به معشوق ازلی نیز گوی سبقت را از همگان می‌رباید. غزل‌های عارفانه او گواه بر این مدعاست.

 

 


87/3/7::: 4:4 ع
نظر()
  
  
   1   2   3   4   5      >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ آیا اصالت آفرینش در عنصر عشق است؟ و خدا برای عشق وجود و هستی آفرید؟ عشق حقیقی چیست؟
+ قدمت تاریخی بحث ولایت فقیه در فقه جعفری،از لحاظ طرح این نظریه حکومتی بطور گسترده به رشد و بلوغ و غنای این مکتب و بلوغ عقلانیت شیعی؛‏نیاز داشت.عالمان وفقیهان برجسته شیعه ،‏طی قرنها با قلم و آثار و بیان و اجتهاد فراوان،‏فقه جعفری را پویا وبالغ کردند.به آن وسعت بخشیدند و به نسل آخرالزمان سپردند.نسلی که توان درک و ظرفیت بالای عبور از تصوف و فردی دانستن فقه و رسیدن به نظام حکومتی عقلانیت فقهی را داراست


+ کاش می نشستیم و در مورد اینکه حضرت غائب عج الله تعالی فرجه الشریف چه وقت ظهور میکند با هم گفتگو میکردیم تا لااقل از منتظرین فرج باشیم!(حضرت آیه الله بهجت رحمه الله.از کتاب جرعه وصال گزیده بیانات و توصیه های این مرجع عارف و واصل گرفته شده)


+ الله ولی الّذین آمنوا یخرجُهـُـم من الظّ‏ـلمات الی النّور و الذین کفروا اولیآءهم الطّاغوت یخرجونهم من النّور الظّلمات...


+ حضرت آیت‌الله نوری همدانی روز گذشته در تجمع مردم قم بمناسبت سالروز قیام 19 دی ،‏ خطاب به سران فتنه گفت:‌ "اگر این آقایان به راه بازنگردند روزی می‌رسد که ما اعلام خطر می‌کنیم و آن روز شما آن‌قدر تنها خواهید ماند که حتی خودتان سه نفر هم با هم مخالفت خواهید کرد. "


+ وقبرهُ فی قلوب من والاهُ...حدیثی از امام صادق علیه السلام هست که فرموده اند برای شیعیان مامصایب جدمان حسین راباز و بی پرده نگید اونها طاقت شنیدنش را ندارند.میگیم مولا حسین کسی برای ماروضه تون رو باز نکرده .نیازی نیست .طاقتشم نداریم.همین یه مصیبتت برای شرر زدن به جگر شیعیانت کافیست .دیگه چیرو باز کنن؟؟


+ امروز از مطلعین نزدیک به آقاشنیدم که امام خامنه ای علمدار بزرگ انقلاب جدیدا فرموده اند: *اگر دشمن زیاد فشار بیاورد آنچه تکرار میشود عاشوراست نه صلح امام حسن علیه السلام. یعنی برای تقدیم علَم انقلاب به منجی عالم،‏تا مسلخ سرخ شهادت ایستاده ایم...لبیک یا حسین(ع)


+ علی را دشمنی سزاست چون معاویه. ابن ملجمها و قطامها گرچه در تقاطع برندازی با سران کفر به نقطه مشترک می رسند اما حقیرتر از آنند که دشمن علی نام گیرند. آنها بیشتر ملعبه دست دشمن اصلی اند و از خود اراده ای ندارند.
+ چرا فرهنگ عظیم برخاسته از آرمانها یادمان رفت؟ فرهنگ جبهه...؟؟


+ دوستان تا دیدار بعد و انشاءالله عاشورای حســـینی خدایارتان... ساقی رندان عالم جرعه نوشـتان باد!ببخشید حال عیدتان را گرفتیم!!آمدیم بگوییم اگر غدیر زنـــده می ماند... نفاق مدرن امروز دفــن شده بود* عیدتان مبارکباد