سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به فرزند خود حسن ( ع ) فرمود : ] پسرکم چهار چیز از من بیاد دار ، و چهار دیگر به خاطر سپار که چند که بدان کار کنى از کرده خود زیان نبرى : گرانمایه‏ترین بى‏نیازى خرد است ، و بزرگترین درویشى بیخردى است و ترسناکترین تنهایى خودپسندى است و گرامیترین حسب خوى نیکوست . پسرکم از دوستى نادان بپرهیز ، چه او خواهد که تو را سود رساند لیکن دچار زیانت گرداند ، و از دوستى بخیل بپرهیز ، چه او آنچه را سخت بدان نیازمندى از تو دریغ دارد ، و از دوستى تبهکار بپرهیز که به اندک بهایت بفروشد ، و از دوستى دروغگو بپرهیز که او سراب را ماند ، دور را به تو نزدیک و نزدیک را به تو دور نمایاند . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :30
بازدید دیروز :7
کل بازدید :83572
تعداد کل یاداشته ها : 33
103/9/4
1:42 ع

حضرت عباس (ع) در کربلا
حضرت عباس(ع) وقتی دید بیشتر یاران امام به شهادت رسیدند به برادرانش(عثمان، جعفر و عبدالله) فرمود: پیش از من به میدان بروید و فدا شوید تا من شهادت و اخلاص شما را نسبت به خدا و رسولش(ص) بچشم ببینم. همگی به نوبت اطاعت کردند و بعد از اذن از امام به میدان رفتند و به شهادت رسیدند. وقتی حضرت ابوالفضل(ع) خودش را تنها می بیند جلو می آید و عرض می کند: مولا، به من اجازه دهید من هم بروم. امام گریه سختی نمودند و فرمودند: تو علمدار من هستی. حضرت عباس(ع) عرض کرد: دیگر طاقت ندارم، سینه ام تنگ شده و از زندگانی دنیا بیزارم، می خواهم از این گروه منافق خونخواهی کنم. مولا فرمودند: حال که می خواهی بروی، برو مقداری آب برای فرزندان بیاور.
قبلا به حضرت عباس(ع) لقب سقا داده بودند چرا که یکی دو نوبت در شبهای گذشته توانسته بود برود صف دشمن را بشکند و برای اطفال آب بیاورد (اینطور نبود که سه شبانه روز در آن گرمای عراق آب نخورده باشند، بلکه سه شبانه روز آب برای آنها ممنوع بود و شریعه فرات را بسته بودند. حتی شب عاشورا آب تهیه کردند و غسل شهادت نمودند) وقتی امام به حضرت عباس(ع) فرمودند: حالا که عزم رفتن داری برو آب بیاور، حضرت عباس(ع) عرض کرد: چشم. ببینید چقدر منظره با شکوهی است چقدر عظمت، شجاعت، دلاوری، انسانیت، معرفت، شرافت و فداکاری. یک تنه خودش را به جمعیت سر تا پا مجهز به سلاح می زند در برابر سپاه دشمن می ایستد و به پند و اندرز می پردازد ولی آنها را سودی نمی بخشد، عباس(ع)خدمت امام می رسد و آنچه از لشکر عمر سعد دیده است به امام میرساند. عباس(ع) ناگهان صدای فریاد کودکان را شنید: العطش العطش برای حضرت عباس(ع) خیلی سخت بود صدای العطش کودکان را بشنود و کاری نکند، از اینرو سوار اسب شد، نیزه به دست گرفت،مشک آبی را همراه خود برد و به طرف شط فرات راهی شد. شریعه فرات با چهار هزار نیرو محافظت می شد؛ اسب را داخل آب می برد، اول مشک را پر از آب می کند و بدوش می اندازد، عباس(ع) تشنه است و هوا بسیار گرم. زمان واقعه عاشورا به روایتی دیگر مهرماه بوده است، او جنگیده تا به فرات رسیده؛ خسته و کوفته وارد آب شده، همانطوریکه سوار بر اسب است آب تا زیر شکم اسب را فرا می گیرد، دست زیر آب می برد مقداری آب با دو دستش بر می دارد تا نزدیک لبانش می آورد، آنهایی که از دور ناظر بودند گفته اند: اندکی تامل کرد بعد دیدیم آب را نخورد و روی فرات ریخت، هیچکس نفهمید چرا؟
قمر بنی هاشم(ع) آب نخورد اطاعت محض را ببینید با کلمه چشم برای آوردن آب راهی می شود، آب نمی خورد و با رجزی که بعد از خروج از آب می خواند دلیل آب نخوردن خود را بیان کرده است. شاید هم حضرت ابالفضل(ع) فکر کرده است که مولایش فرموده است آب برای بچه ها بیاور یعنی حسین(ع) نمی خواهد آب بخورد پس به عباس اجازه نداده است که او هم آب بخورد.
حضرت عباس(ع) همینکه از آب خارج شد رجزی خواند که در رجز، مخاطب خودش بوده است، نه دیگران و از این رجز فهمیدند که چرا آب نخورده است:
یا نفس من بعدالحسن هونی فبعده لا کنت ان تکونی
هذالحسین شارب المنون و تشربین باردالمعین
و الله ما هذا فعال دینی و لافعال صادق الیقین

ای نفس ابوالفضل(ع) می خواهم بعد از حسین(ع) زنده بمانی، حسین(ع) شربت مرگ می نوشد و او در کنار خیمه ها با لب تشنه ایستاده است و تو آب بیاشامی؟ پس مردانگی کجا رفت؟ شرف کجا رفت؟ مواسات و همدلی کجا رفت؟ مگر حسین(ع) امام تو نیست؟ هرگز دین چنین اجازه ای به من نمی دهد، هرگز وفای من چنین اجازه ای به من نمی دهد.
حضرت ابالفضل(ع) مسیر برگشت خود را عوض نمود و از داخل نخلستانها برگشت تا شاید مشک را سالم برساند، چون قبلا از راه مستقیمی آمده بود ولی حالا همراه خود امانتی گرانبها دارد، تمام همتش این بود که آب را سالم برساند لذا از داخل نخلستانها که امنیت بیشتری داشت برگشت. دشمنان راه را بر او بستند و او را محاصره کردند تا آنکه نوفل ازرق شمشیری به دست راست حضرت زد و دست از بدن جدا شد. در همین حال بود که دیدند ابالفضل رجز را عوض کرد و معلوم شد که حادثه ای تازه پیش آمده است، او می فرمود: والله ان قطعتم یمینی ، انی احامی ابداً عن دینی (بخدا قسم اگر دست راستم را ببرید من دست از دامن حسین بر نمی دارم) مشک آب را بر شانه چپ قرار داد بار دیگر نوفل ازرق ضربه ای دیگر زد و دست چپ حضرت را از مچ جدا نمود. طولی نکشید که رجز دوباره عوض شد در این رجز فهماند که دست چپش هم بریده شده است. راویان نوشته اند به هر زحمت بود مشک آب را چرخاند و آن را به دندان گرفت و خودش را روی آن انداخت تا سالم بماند اما سپس تیری آمد و به مشک رسید و آب مشک از دست رفت. ببینید ابالفضل(ع) آن لحظه چه حالی پیدا کرد، دیگر با چه روئی دست خالی به خیمه ها برگردد و بچه ها به عمو عباس(ع) بگویند: العطش؟!
یا نفس لا تخشی من الکفار و ابشری برحمه الجبار
مع النبی السید المختار قد قطعوا الببغیهم سری
قربانت ای حضرت عباس(ع) !!! تیری دیگر می آید بر سینه حضرت می نشیند و عده ای گفته اند عمودی آهنی بر فرق مبارکش می خورد و او را از اسب به زمین می اندازد، اینجا بود که برادر خود حسین(ع) را برای اولین بار به نام برادر مرا دریاب خطاب می کند. مقام معنوی عباس(ع) آنقدر زیاد است که به خود اجازه نمی دهد کمتر از مولا به برادرش بگوید، حضرت صدای برادر را شنیدند، خود را به بالین برادرشان رساندند همینکه بدن پاره پاره و دستهای جدا شده او را دیدند،گریه کردند و فرمودند: الان انکسر ظهری و قلت حیلتی؛ اکنون پشتم شکست و چاره من گسسته و کم شد. حضرت عباس(ع) نقش زمین است از مولایش حسین(ع) درخواست می کند که یک چشمم باز است آن را از خون پاک کن تا یکبار دیگر تو را ببینم، دیگر در خواستش این بود که مرا کنار خیمه ها مبر، من به بچه ها قول آب دادم خجالت می کشم مرا اینطور ببینند .

 

وقتی عمادزاده به کنار قبر می رود چاله ای را کنار مرقد حضرت می بیند که داخل چاله را آب گرفته است، عمادزاده از خدام می پرسد: چرا اینجا چاله ای است که درونش را آب گرفته است؟ خدام گفتند: مرقدحضرت کنار فرات است و سطح زمین با آب زیاد فاصله ندارد لذا ما چاله ای کندیم تا داخل قبر را آب نگیرد. ببینید چقدر دردناک است چون حضرت زمان شهادت آب نخورند و آب هم تا کنار حضرت می آید ولی داخل قبر نمی تواند برود. سپس عمادزاده می گوید: حالا که لطفی شامل حال من شده است، دو رکعت نماز هم کنار قبر حضرت بخوانم که رکعت دوم در قنوت چشمم به مرقد حضرت افتاد، دیدم حضرت با وجود قد رشیدی که داشته چقدر مرقد کوچکی دارد (مانند قبر طفلی می ماند) لا حول و لا قوه بالله العلی العظیم.

نمی دانم این چه رابطه ای است که بعد از قرنها ذکر کربلا، حضرت ابا عبدالله(ع) و اباالفضل العباس(ع) و ... اشک از رخسارمان سرازیر می گردد؛وقتی دست میوه دل علی(ع) (وجود مقدس ابالفضل(ع)) را قطع می کنند، دشمنان جرات می یابند و به سوی ایشان حمله می کنند، تیری به چشم مبارکش می زنند و آقا دیگر نمی بیند، از طرفی هم دست ندارد که تیر را بیرون بیاورد؛ زانوها و پاهایش را جمع می کند و تیر را از چشم خود خارج می کند، خون چشم آقا را فراگرفته است، جایی را نمی بیند، دشمنان به او شمشیر می زنند حضرت که هیچوقت مولایش را برادر صدا نمی کرد فریاد می زند: یا اخا ادرک اخا لا یوم کیومک یا ابا عبدالله(ع) ...
دلاوری های حضرت عباس (ع) از دید تاریخ نگاران
شیخ مفید در ارشادوشیخ طبرسی در اعلام الوری گفته اند لشکر بر حسین چیره شد حضرت سوار شده و به سوی فرات رفت وبرادرش عباس جلوی او بود لشکر ابن سعد راه او را گرفتند و مردی از بنی دارم به آ نها فریاد زد وای بر شما فرات را بر او ببندید و نگذارید سر آب رود حسین فرمود بار خدایا او را تشنه کن او در خشم شد تیری به چانه آن حضرت زد حضرت تیر را بیرون آورد و دست زیر آن گرفت و پر از خون شد و گفت بار خدایا من به تو شکایت کنم از آنچه با پسر دختر پیغمبر تو عمل شود سپس با لب تشنه به جای خود برگشت ولی لشکر گرد ابالفضل را گرفتند و او را از آن حضرت جدا کردند و ابالفضل تنها جنگید تا به شهادت رسید و زید بن ورقا حنفی و حکیم بن طفیل طایی پس از آنکه زخم فراوان برداشت و توان جنبش نداشت متصدی قتل او گردیدند
حسن بن علی طبرسی گفته تیری که آن ملعون به حسین انداخت بر پیشانی حضرت نشست و عباس آن را بیرون آورد ولی روایت گذشته اشهر است
طبری از هشام از پدرش محمد بن سائب از قاسم بن اصبغ بن نباته نقل کرده که کسی که در شهادت امام حسین حاضر بوده برای من گفت که چون قشون حسین مغلوب شد سوار شد و به سوی فرات رفت مردی از بنی ابان بن دارم گفت وای بر شما میان او و فرات حائل شوید مبادا شیعیانش به او بپیوندند گوید اسب خود را راند و لشکر دنبال او رفتند راه فرات را بر حسین بستند و حسین فرمود خدایا اورا تشنه کن و ابانی تیری به چانه او زد واو تیر را کشید و دست گشود و پر از خون شد و فرمود بار خدایا از آنچه با پسر دخترپیغمبرت میشود به تو شکایت می کنم بخدا طولی نکشید خداوند عطش را بر آن مرد مستولی کرد و سیراب نمی شد قاسم ابن اصبغ گوید من هم با کسانی بودم که باد او را میزدند شربت شکر و جام شیر و کوزه آب حاضر بود و می گفت وای بر شما تشنگی مرا کشت یک کوزه آب یا قدحی که خانواده ای را سیراب می کرد به او می دادند می نوشید و از لب باز می گرفت و اندکی می خوابید باز فریاد می کرد وای بر شما به من آب دهید تشنگی مرا کشت بخدا چیزی نپائید که شکمش مانند شتری ترکید
گویم ظاهر کلام شیخ ابن نما این است که نام این مرد ذرعه بن ابان بن دارم بوده گوید روایتی به قاسم بن اصبغ بن نباته می رسد نقل کند از کسی که خودش امام حسین رادیده بود که مسناه را که خاکریزی بلند کنار شط بود گرفته بود تا خود را به فرات رساند و عباس جلوی او بود و نامه عبیدالله بن عمر بن سعد رسید کهآب را بر حسین و اصحابش ببندد و قطره ای از آن نچشد عمر بن سعد عمرو بن حجاج را با پانصد سوار بر شریعه فرات فرستاد و عبدالله بن حصین ازدی فریاد کشید یا حسین این آب را می بینی که چون شکم آسمان موج می زند ؟ بخدا قطره ای از آن نچشی تا از تشنگی با یارانت بمیری ذرعه بن ابان دارم گفت میان او و آب حائل شوید و تیری به آن حضرت زد که به زرنخش جا گرفت و او فرمود بار خدایا او را از تشنگی بکش و هرگز او را نیامرز و یک شربتی آب برای او آوردند و خون مانع بود که آنرا بیاشامد خون را بسوی آسمانها می پاشید و می گفت چنین است
صاحب عمده الطالب در شرح اولاد عباس گوید کنیه اش ابالفضل و لقبش سقاء بود زیرا در روز عاشورا برای برادر خود آب طلبید و پیش از آنکه به او برساند کشته شد قبرش نزدیک شریعه و در محل شهادت او است و در آن روز پرچمدار حسین بود
ابو نصر بخاری از مفضل بن عمر روایت کرده که حضرت صادق فرمود عموی ما عباس بصیرت عمیقی داشت و ایمان محکمی با ابا عبدالله جهاد کرد و خوب امتحان داد و به شهادت رسید و خونش در بنی حنیفه است سی و چهار ساله بود که کشته شد و مادر او ام البنین دختر خزام بن خالد بن ربیعه است و برادرانش عثمان جعفر و عبدالله هستند
و چون روز عاشورا شد شمر بن ذی الجوشن کلابی آمد عباس و برادرانش را خواست و گفت خواهرزادگان من کجایند؟ جوابش ندادند حسین به برادرانش گفت گرچه فاسق است زیرا یکی از اخوال شماست گفتند چه می خواهی ؟ گفت نزد من آئید شما در امانید خود را به کشتن ندهید با برادر خود.
به او دشنام دادند و گفتند زشت باد خودت و زشت باد آ نچه آوردی ما سید و آقای خود را بگذاریم و در امان تو آئیم؟ خودش و سه برادرش در آن روز کشته شدند
و شیخ صدوق ضمن حدیثی از امام چهارم روایت کرده است که خدا عباس را رحمت کند خوب جانبازی کرد و خوب امتحان داد و خود را قربان برادرش کرد تا هر دو دستش جدا شد و خدای عزوجل عوض آنها دو بال به او عطا کرد که در بهشت با فرشتگان پرواز کندچنانچه به جعفر بن ابی طالب عطا کرد و عباس نزد خدای تبارک و تعالی مقامی دارد که همه شهدا در روز قیامت بر آن رشک برند
در بحار است که چون عباس خود را تنها دید نزد برادر آمد و گفت اجازه میفرمائید؟ حسین سخت گریست و فرمود برادر جان تو علمدار منی و اگر بروی لشکرم پراکنده شود عباس گفت دلم تنگ شد و اززندگی سیر شدم و می خواهم از این منافقان انتقام خون برادران را بگیرم حسین فرمود آبی برای این کودکان بیاور عباس رفت و به لشکر نصیحت کرد و آنها را بر حذر داشت سودی نبخشید نزد برادر برگشت و به او خبر داد و شنید کودکان فریاد العطش دارند مشکی برداشت و سوار اسب شد و سوی فرات رفت و چهار هزار از موکلان فرات دور او را گرفتند و او را تیرباران کردند بر آنها حمله کرد و هشتاد کس از آنها را کشت و آنها را از هم شکافت تا وارد شریعه شد خواست شربتی آب بنوشد به یاد تشنگی برادرش حسین واهل بیتش افتاد اب را ریخت و مشک را پرآب کرد.
و به دوش راست انداخت و رو به خیمه ها کرد راه او را بستند و گرد او را گرفتند با آنها جنگید تا نوفل با ضربتی دست راستش را انداخت مشک را به دوش چپ گذاشت نوفل دست چپش را هم از مچ قطع کرد و مشک را به دندان گرفت تیری به مشک آب رسید و آبش ریخت و تیر دیگر به سینه او نشست و از اسب به خاک افتاد و فریاد زد برادر مرا دریاب چون حسین به بالین او آمد او را به خاک و خون غلطان دید و گریست
طریحی در کیفیت قتلش گوید مردی بر او حمله کرد و عمود آهنین بر فرق سرش زد واز هم شکافت و به خاک افتاد و فریاد زد یا اباعبدالله علیک منی السلام ابن نما درباره حکیم بن طفیل گفته است او لباس تن عباس ربود و به او تیری زد
در بحار است که چون عباس شهید شد حسین فرمود الان کمرم شکست و چاره ام قطع شد.


89/9/20::: 4:15 ع
نظر()
  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ آیا اصالت آفرینش در عنصر عشق است؟ و خدا برای عشق وجود و هستی آفرید؟ عشق حقیقی چیست؟
+ قدمت تاریخی بحث ولایت فقیه در فقه جعفری،از لحاظ طرح این نظریه حکومتی بطور گسترده به رشد و بلوغ و غنای این مکتب و بلوغ عقلانیت شیعی؛‏نیاز داشت.عالمان وفقیهان برجسته شیعه ،‏طی قرنها با قلم و آثار و بیان و اجتهاد فراوان،‏فقه جعفری را پویا وبالغ کردند.به آن وسعت بخشیدند و به نسل آخرالزمان سپردند.نسلی که توان درک و ظرفیت بالای عبور از تصوف و فردی دانستن فقه و رسیدن به نظام حکومتی عقلانیت فقهی را داراست


+ کاش می نشستیم و در مورد اینکه حضرت غائب عج الله تعالی فرجه الشریف چه وقت ظهور میکند با هم گفتگو میکردیم تا لااقل از منتظرین فرج باشیم!(حضرت آیه الله بهجت رحمه الله.از کتاب جرعه وصال گزیده بیانات و توصیه های این مرجع عارف و واصل گرفته شده)


+ الله ولی الّذین آمنوا یخرجُهـُـم من الظّ‏ـلمات الی النّور و الذین کفروا اولیآءهم الطّاغوت یخرجونهم من النّور الظّلمات...


+ حضرت آیت‌الله نوری همدانی روز گذشته در تجمع مردم قم بمناسبت سالروز قیام 19 دی ،‏ خطاب به سران فتنه گفت:‌ "اگر این آقایان به راه بازنگردند روزی می‌رسد که ما اعلام خطر می‌کنیم و آن روز شما آن‌قدر تنها خواهید ماند که حتی خودتان سه نفر هم با هم مخالفت خواهید کرد. "


+ وقبرهُ فی قلوب من والاهُ...حدیثی از امام صادق علیه السلام هست که فرموده اند برای شیعیان مامصایب جدمان حسین راباز و بی پرده نگید اونها طاقت شنیدنش را ندارند.میگیم مولا حسین کسی برای ماروضه تون رو باز نکرده .نیازی نیست .طاقتشم نداریم.همین یه مصیبتت برای شرر زدن به جگر شیعیانت کافیست .دیگه چیرو باز کنن؟؟


+ امروز از مطلعین نزدیک به آقاشنیدم که امام خامنه ای علمدار بزرگ انقلاب جدیدا فرموده اند: *اگر دشمن زیاد فشار بیاورد آنچه تکرار میشود عاشوراست نه صلح امام حسن علیه السلام. یعنی برای تقدیم علَم انقلاب به منجی عالم،‏تا مسلخ سرخ شهادت ایستاده ایم...لبیک یا حسین(ع)


+ علی را دشمنی سزاست چون معاویه. ابن ملجمها و قطامها گرچه در تقاطع برندازی با سران کفر به نقطه مشترک می رسند اما حقیرتر از آنند که دشمن علی نام گیرند. آنها بیشتر ملعبه دست دشمن اصلی اند و از خود اراده ای ندارند.
+ چرا فرهنگ عظیم برخاسته از آرمانها یادمان رفت؟ فرهنگ جبهه...؟؟


+ دوستان تا دیدار بعد و انشاءالله عاشورای حســـینی خدایارتان... ساقی رندان عالم جرعه نوشـتان باد!ببخشید حال عیدتان را گرفتیم!!آمدیم بگوییم اگر غدیر زنـــده می ماند... نفاق مدرن امروز دفــن شده بود* عیدتان مبارکباد